جدول جو
جدول جو

معنی خردق - جستجوی لغت در جدول جو

خردق(خَ دَ)
شوربا. معرب است از خوردیگ. (از منتهی الارب). شوربا معرب است از خردیگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خردق
پارسی تازی گشته خردیگ شوربا پارسی تازی گشته گروهک (ساچمه)
تصویری از خردق
تصویر خردق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خردک
تصویر خردک
خرد، ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، بی اهمیت، زیردست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربق
تصویر خربق
گیاهی از خانوادۀ آلاله با برگ های دراز، ساقۀ کوتاه، گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ، ریشۀ باریک و شبیه پیاز و طعم تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردل
تصویر خردل
سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان، سپندین،
کنایه از مقداری اندک از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردی
تصویر خردی
کوچکی، کودکی
فرهنگ فارسی عمید
گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده
تصویر خرده
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا
خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دُ)
دم خر. دنب خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخچ.
عمارۀ مروزی
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خرق. (منتهی الارب). رجوع به خرق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
نامی است از اعلام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
غلیواج را گویند که زغن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
رستنی باشد و آن سیاه و سفید هر دو میباشد، سفید آنرا بگیلانی پلخم و پلاخم گویند. گیاه آن بلسان الحمل شبیه است و بیخ آن به بیخ کبر میماند و پوست آن مستعمل است و بهترین وی آن بود که چون آنرا بخایند، لعاب داشته باشد و سیاه وی رستنی باشد بود که برگ آن ببرگ خیار و تخم آن بخسک دانه ماند و پوست بیخ آن مستعمل است و آنرا شیره ای بود مانند شیرۀ توت چون بلبل از آن خورد آوازش بگیرد. گویند: اگر نزدیک درخت انگور بروید و آن انگور را شراب سازند، مسهل باشد و اگر آنرا بکوبند و بر گوشت پاشند و بگرگ دهند تا بخورد، بعد از ساعتی بمیرد و بدان سبب ’خانق الذئب’ و ’قاتل الذئب’ خوانندش. (برهان قاطع) (آنندراج). رستنی دارویی است و بر دو قسم است: سپید و سیاه. و سپید آن را بگیلانی پلخم و پلاخم گویند و برگ آن مانند برگ بارتنگ باشد و سیاه وی برگش شبیه به برگ خیار و تخمش مانند خسک دانه. (ناظم الاطباء). گیاهی است برگش شبیه به برگ بارتنگ و آن دو قسم است ’خربق ابیض’ و ’خربق اسود’. (منتهی الارب). قاتل الکلب. (یادداشت بخط مؤلف) :
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.
ناصرخسرو.
دو نوع بود و منبت او در دریا روم بود. نبات او را شاخها بود بمقدار انگشت و بر جرم او گرهها بود و رنگ او سیاه بود که بسرخی مایل باشد و نوع دیگر را منبت زمین ختلان و بعضی از بلاد ماوراءالنهر و این نوع پوست درختی است و به آن سبب اطراف او مجوف بود و خربق را برومی آلئودن گویند و اودرباسیوس گوید: نام او برومی البورس است ومخلص در منقول آورده که او را سریانی الاّقونطیاون گویند و گفته است که دو نوع است نوعی از او آن است که چون گرگ از او بخورد بمیرد و نوع دیگر یوز را اهلاک کند و جالینوس آورده است که او را بسریانی خرکفوف گویند و بیونانی ابلینورس خوانند و همو گوید: ملابوادس اسم جنس است جمله انواع خربق را متناول باشد. و رازی گوید: سیاه او بکندش مشابهت دارد، بلکه از گندش سیاه تر بود و سفید او به بیخ کبر مشابه بود و از بیخ کبر سفیدتر بود و ابن ماسویه گوید: نیکوترین سفید او آن است که زود شکسته شود و کهنه نباشد و در طعم او حدتی باشد که زبان را بود. و ارکامائیس گوید: بهترین انواع او در علتهای مزمنه آن است که تازه بود و جرم او ضعیف نبود و خاکستری خام بود و چون شکسته شود گرد و غباری از او بیرون و طعم او نیز باشد، چنانچه اثر آن تا دیروقت باقی بماند. آذرباسیوس گوید: بهترین خربق آن است که جرم او غلیظ باشد، طعم او تیز بود. ارجایی گوید: صفت خربق سفید آن است که او چوب پارۀ مارها باشد با پوست درهم شکسته، چنانچه بچوب پوسیده مشابه بود و لون او سفید که بلون غبار ماند و گران سنگ بودو به بیخ نبات خطمی مشابه و سیاه چوب بارها باشد که لون او سیاه بود و جرم او تو بر تو از هم جدا بود وابن ماسویه گوید: نبات خربق را برگهای سبز بود مشابه برگ خیار و جرم او درشت تر وساق او کوتاه باشد و شکوفه او سفید بود و شکل او بشکل خرما مشابهت دارد و اورا میوه ای باشد بشکل دانۀ عصفر و نبات او را بیضهای باریک بود و منبت آن بیخها بیک موضع بود، چنانچه بیخ سیر و پیاز و منبت او زمین درشت بی آب بود هرچند روییدن او در زمین صلب تر بود، منفعت او بهتر بود و اگر نبات او نزدیک درخت انگور بود شراب آن مسهل بود و آنچه یاد کرده شد صفت خربق سیاه بود و خربق سفید آن است که نبات او به نبات لسان الحمل و نسلق دستی شبیه بود و رنگ او سرخ بود و ساق او را چهار انگشت بیش نبود و میان او تهی بود و بیخ او به اندازه پیاز خردتربود و مستدیر نبود و منبت او کوهها باشد و سر نبات او مسطح بود بحد اعتدال، رنگ او سفید بود و زود درهم شکسته شود و جرم او ضخیم و گوشت ناک بود و سرهای او تیز نباشد، و چون شکسته شود از میان او غباری بیرون آید و آنچه طعم او تیز نباشد منفعتی در وی نبود، خربق سیاه سودا را دفع کند و بهق و قوبا و کلف را نافع بود، وقی آورد و خوردن وی مخاطره بود و احتمال آن باشد که اختناق قلب آورد و نفس تنگ کند و ادرار حیض کندو جنین مرده و زنده را اخراج کند و هر دو خربق گرم و خشکند در دوم و مسهل اخلاط غلیظند و از خواص خربق سفید آن است که چون با ادویۀ مناسب در چشم کشند، چشم را روشن کند و دیگر خواص ایشانست که دیر کهنه شود وقوه ایشان زود باطل نشود، بدل خربق سیاه هم وزن اومازریون و ثلثان اوغاریقون و ابن ماسویه گوید: بدل او کندش است و یوحنابن سرافیون گوید: اطبای قدیم در دفع مالیخولیا استعمال خربق سیاه کردندی و مطبوخ او دادندی و کوفته او استعمال کردندی و چون خواستندی که قوت اسهال او کم شود در سحق او مبالغه کردندی، زیرا که چون جرم او نیک سحق نیابد، در معده دیرتر بماند وعمل او در قلع اخلاط بیش بود، لاجرم اسهال او قوی تر باشد و در بعضی معجونها ترکیب کردندی و اطبای زمان ازاستعمال او عدول کرده اند. بسبب مخاطره ای که در او است و در عوض سنگ لاجورد استعمال کنند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خربق برگش مانند درخت چنار است. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ)
خربق و دورس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
آنجا که در آن آب صعود می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
دهی است بزرگ قبیلۀ دوس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
نامرد ترسنده. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). نامرد که آنرا بزدل نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بزدل. (یادداشت بخط مؤلف). بددل
لغت نامه دهخدا
گودی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند از برای منع سیل یا دشمن، گودال عریض که دور شهر بکشند برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردی
تصویر خردی
بچگی، کودکی، طفولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردق
تصویر دردق
کودک، اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردق
تصویر جردق
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنق
تصویر خرنق
بچه خرگوش، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریق
تصویر خریق
زمین پست علفناک
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
فرهنگ لغت هوشیار
پلخم از گیاهان آبگیر تالابه گیاهی است از تیره آلاله ها دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه با گلهای پنج برگ و سرخ کمرنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک. طعم آن تلخ است و انواع بسیاردارد که مهمترین آنها دو نوع سیاه و سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
ریزه هر چیز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردل
تصویر خردل
ترسو، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردک
تصویر خردک
اندک. یا خردک خردک. اندک اندک کم کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
((خُ دِ))
ریزه، خرد، پول، طلا، دارایی، شکسته، مغلوب، خطا، اشتباه، شراره آتش، اندکی، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندق
تصویر خندق
((خَ دَ))
گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد، جمع خنادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربق
تصویر خربق
((خَ بَ))
گیاهی است از تیره آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقه کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی معین
((خَ دَ))
گیاهی است از تیره چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب اما کوچکتر از آن و گل هایی به رنگ زرد. دانه های آن طعمی تند دارند که اشته اآور می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده
تصویر خرده
اشکال، ذره، ایراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خندق
تصویر خندق
کندک
فرهنگ واژه فارسی سره