- خردسبلت(خُ سِ لَ)
آنکه سبلت خرد دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
معنی خردسبلت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(خُ)
لغت نامه دهخدا
صغرسن. (یادداشت بخط مؤلف). حالت خردسال:
نام و نسبت بخردسالیست
نسل از شجر بزرگ حالیست.
نظامی
نام و نسبت بخردسالیست
نسل از شجر بزرگ حالیست.
نظامی
(خُ لَ / لِ)
لغت نامه دهخدا
خردسال. آنکه او را سن کم است:
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی
(خَ جِ بِلْ لَ)
لغت نامه دهخدا
نعت است آنرا که طبیعت خر دارد. کنایه از نافهم و بی شعور:
سرسام جهل دارند این خرجبلتان
وز مطبخ مسیح نیایدخلالشان.
خاقانی
سرسام جهل دارند این خرجبلتان
وز مطبخ مسیح نیایدخلالشان.
خاقانی
(خُ)
لغت نامه دهخدا
کم سال. جوان. طفل. (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده. (آنندراج). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال. (یادداشت بخط مؤلف) :
که دانست کاین کودک خردسال
شود با بزرگان چنین بدسگال ؟
نظامی.
هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او
که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش.
صائب (از آنندراج).
بمکتب خانه درسم دهد عشق
که پیر عقل طفل خردسالی است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
ولیکن خردسالانند و پیران
شفاعت می کند بخت جوانم.
؟
که دانست کاین کودک خردسال
شود با بزرگان چنین بدسگال ؟
نظامی.
هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او
که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش.
صائب (از آنندراج).
بمکتب خانه درسم دهد عشق
که پیر عقل طفل خردسالی است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
ولیکن خردسالانند و پیران
شفاعت می کند بخت جوانم.
؟
بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی
متضاد: کهولت
متضاد: کهولت
اندک سال، بچه، بچه سال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کوچک، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه
متضاد: کهنسال
متضاد: کهنسال