جدول جو
جدول جو

معنی خردتیره - جستجوی لغت در جدول جو

خردتیره
(خِ رَ رَ / رِ)
آنکه عقل تاریک و اندیشۀ تیره دارد. مقابل روشن خرد:
خردتیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خردپیشه
تصویر خردپیشه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، فروهیده، باخرد، خردومند، متفکّر، متدبّر، اریب، صاحب خرد، بخرد، راد، داناسر، حصیف، خردور، نیکورای، فرزان، لبیب، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رَ شَ / شِ)
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند:
بار این بند گران تا کی کشد
این خردپیشه روان ارجمند؟
ناصرخسرو.
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
راست خوهی هیچ خردپیشه را
نیست بدین منزلت و پایه...ر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ قَ رَ / رِ)
ریزه قطره، چون: بارانی خردقطره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در ده هزارگزی باختر المده و سه هزارگزی جنوب نوشهر المده. این ده در دشت واقع است باآب و هوای معتدل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
منسوب به خرتیر
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
ابوزید (روزند) حمدون خرتیری دهستانی. از روات بود. وی از احمد بن جریر باباتی روایت کرد و ابراهیم بن سلیمان قومسی از او روایت دارد. (از معجم البلدان). رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ رَ / رِ)
کمش. کمیش، منه: اسب خردنره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از مرغان شکاری که شکار ازمرغان خرد گیرند. مقابل کلان گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ رَ)
زن باحیا و پرده نشین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
کوچکتر. (ناظم الاطباء). اصغر. (منتهی الارب) : دانی که خلیفه و همه بزرگان حضرت وی چه آنانکه از تو بزرگترند و چه آنانکه خردترند مرا حرمت دارند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
نام قریتی از قرای دهستان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا
متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان کلرود پی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی