جدول جو
جدول جو

معنی خردباخته - جستجوی لغت در جدول جو

خردباخته
دیوانه، مجنون، مخبط
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادباخته
تصویر دادباخته
کسی که حکم به زیان او صادر شده، محکوم علیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودساخته
تصویر خودساخته
ویژگی کسی که خود را برای کارهای بزرگ ورزیده و آماده ساخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
ساخته و آراسته، جلاداده، پرداخت شده، تهی شده
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رَدْ تَ / تِ)
عاقل. هوشیار. دانا. (ناظم الاطباء) :
خردیافته مرد نیکی سگال
همی دوستی را بجوید همال.
فردوسی.
چو لشکر فرستی بدیشان سپار
خردیافته دخترنامدار.
فردوسی.
بدو گفت پیران که با روزگار
بسازد خردیافته مرد کار.
فردوسی.
بیامد خرد یافته سوی گنج
بگنجور بسیار ننمود رنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ تَ / تِ)
بدون اصل و نسب. به همت دیگری صاحب مقام شده. مقابل عظامی. عصامی
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ / تِ)
نعت مفعولی از پرداختن. اداشده. تأدیه شده، پردخته، تمام شده. به انجام رسیده. تمام سپری کرده شده. (اوبهی) : ساخته و پرداخته، ساخته و تمام شده. بساخته و به اتمام و به انجام رسیده. حاضر. آماده. مهیا. ترتیب کرده. ترتیب یافته. مرتب:
بدو روز آن ساز کردش تمام
چو پرداخته شد بهنگام شام...
فردوسی.
دراز است ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته.
اسدی.
میباید که صناع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه بوقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارم. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو شد پرداخته آن نامۀ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه.
نظامی.
، جلا داده. (برهان). صیقل کرده. (برهان)، سرگرم. مشغول. درساخته. مشغول شده. اشتغال یافته. مشغول گردیده. (برهان) :
دل از هر دو عالم بپرداخته
بیاد خداوند پرداخته.
؟
، خالی. تهی. مخلّی:
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته.
فردوسی.
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته.
فردوسی.
گر از من شود تخت پرداخته
سپاه آید از هر سوئی ساخته.
فردوسی.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو سخن ساز و بر سخته گوی.
اسدی.
تا خاک بآمد شد هر کاین و فاسد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را.
انوری.
، فارغ. فارغ شده از جمیع علائق و عوایق. (برهان) :
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان (کیخسرو) گشت پرداخته
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست.
فردوسی.
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه از آن کار پرداخته.
فردوسی.
همیشه دل از رنج پرداخته
زمانه بفرمان او ساخته.
فردوسی.
، ساخته، آراسته. (برهان). زینت داده.
- ساخته و پرداخته، تمام کرده و بانجام رسیده. ساخته و بانجام رسانیده.
، انگیخته، ترک داده، دورکرده. (برهان). در بیت ذیل معنی پرداخته بدرستی دریافته نشد و گویا از اصطلاحات نساجان باشد:
شسته کرباس که پرداخته درمی پیچند
کاغذی دان که ز قرطاس بپیچد طومار.
نظام قاری.
- پرداخته شدن، تمام شدن. بانجام رسیدن. حاضر شدن. مهیا شدن. آماده شدن. باتمام رسیدن: برقماریص گفت اکنون خواهم که مرا کتابی سازی اندر کار پادشاهی... گفتا فرمانبردارم...چون پرداخته شد پیش برقماریص آورده برخواند. (مجمل التواریخ والقصص).
- پرداخته کردن، پرداخت کردن. تأدیه کردن. اقباض کردن. پرداختن. خالی کردن. تهی کردن. صافی کردن.
- پرداخته گشتن، پرداخته شدن. حاضر شدن. آماده شدن. مهیا شدن. باتمام رسیدن. بانجام رسیدن. تمام شدن: و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه). و چون پرداخته گشت بخانه برد. (کلیله و دمنه).
و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهری شاهنشاهی رسید. (کلیله و دمنه).
- پرداخته گشتن از کاری، مستریح و فارغ شدن از آن:
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساختن گشت پرداخته
بیامد بگفتش بافراسیاب
که ای شاه با دانش و فرّ و آب.
فردوسی.
و رجوع به پرداختن و پردخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ/ تِ)
باخته. از دست داده:
گویند رفیقانم در عشق چه سرداری
گویم که سری دارم درباخته در پایی.
سعدی.
رجوع به درباختن شود
لغت نامه دهخدا
ادا شده تاء دیه شده، حاضر و آماده، بانجام رسیده تمام شده، آراسته زینت داده، در ساخته مشغول شده اشتغال یافته، خالی تهی مخلی صافی، فارغ شده از جمیع علایق و عوایق فارغ، جلا داده صیقل کرده، ساخته کمال یافته انجام گرفته بپایان رسیده، انگیخته بر انگیخته، ترک داده، دور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادباخته
تصویر دادباخته
((تِ یا تَ))
کسی که حکم به نفع او نباشد، محکوم علیه، مقابل داد برده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
((پَ تِ))
ادا شده، مهیا، آماده، به انجام رسیده، تهی، خالی، زدوده، پاک
فرهنگ فارسی معین
دیوانگی، جنون، خبطدماغ
متضاد: عقل، تعقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اداشده، تادیه شده، صاف، صیقلی، فارغ، آراسته، آماده، مزین، منظم، مهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد