جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خِرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مِثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خِرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه افکندن خِرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه انداختن خِرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خُرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مِثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب). جمع واژۀ خراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خرقاء. ج، خرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
جَمعِ واژۀ خَرْج. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ خَراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اَوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خَرْقاء. ج، خُرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء