شرمندگی، شرمساری، برای مثال به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بود بیگواه (سعدی۱ - ۹۰)، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲ - ۵۲۵) خجالت کشیدن: شرمنده و شرمسار شدن
شرمندگی، شرمساری، برای مِثال به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱ - ۹۰)، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲ - ۵۲۵) خجالت کشیدن: شرمنده و شرمسار شدن
جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش و عشرت و محل باده پیمایی و عشق ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش و نوش سرگرم می شدند، ویرانه ها، در تصوف مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی و خوی حیوانی و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند، برای مثال قدم منه به خرابات جز به شرط ادب / که ساکنان درش محرمان پادشهاند (حافظ - ۴۰۸)، شرح اسرار خرابات نداند همه کس / هم مگر پیر مغان حل کند این مسئلهها (جامی - ۹)، اسرار خرابات به جز مست نداند / هشیار چه داند که در این کوی چه راز است؟ (عراقی - ۱۵۴)
جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش و عشرت و محل باده پیمایی و عشق ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش و نوش سرگرم می شدند، ویرانه ها، در تصوف مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی و خوی حیوانی و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند، برای مِثال قدم منه به خرابات جز به شرط ادب / که ساکنان درش محرمان پادشهاند (حافظ - ۴۰۸)، شرح اسرار خرابات نداند همه کس / هم مگر پیر مغان حل کند این مسئلهها (جامی - ۹)، اسرار خرابات به جز مست نداند / هشیار چه داند که در این کوی چه راز است؟ (عراقی - ۱۵۴)
نام دیگر حصن زیاد است که دراخبار بنی حمدان موضع آن به اقصای دیاربکر از بلاد روم معین شده است بین خرتبرت و ملطیه دوروزه راه و نهرفرات فاصله است. این نام ارمنی است و اسامه بن منقد در شعر خود آنرا نام برده است منتها با حذف تاء بجهت ضرورت شعری: بیوت الدور فی خرتبرت سود کستها النار اثواب الحداد. (از معجم البلدان). در نزهه القلوب این شهر از اقلیم چهارم آمده با آب و هوای خوب وحقوق دیوانی دویست وپانزده هزار دینار. (نزهه القلوب ص 96)
نام دیگر حصن زیاد است که دراخبار بنی حمدان موضع آن به اقصای دیاربکر از بلاد روم معین شده است بین خرتبرت و ملطیه دوروزه راه و نهرفرات فاصله است. این نام ارمنی است و اسامه بن منقد در شعر خود آنرا نام برده است منتها با حذف تاء بجهت ضرورت شعری: بیوت الدور فی خرتبرت سود کستها النار اثواب الحداد. (از معجم البلدان). در نزهه القلوب این شهر از اقلیم چهارم آمده با آب و هوای خوب وحقوق دیوانی دویست وپانزده هزار دینار. (نزهه القلوب ص 96)
شرابخانه. بوزخانه. (از برهان قاطع). میخانه. (شرفنامۀ منیری) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (مأخوذ از زمخشری). میکده: دفتر به دبستان بود و نقل به بازار وین نرد بجایی که خرابات خراب است. منوچهری. میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب. ناصرخسرو. نازم به خرابات که اهلش اهل است گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است. (منسوب به خیام). منان را خرابات کهف صفاران در آن کهف بهر صفا می گریزم. خاقانی. کو خرابات کهف شیردلان تاسگ آستان نشین باشم. خاقانی. در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید. خاقانی. بانگ برآمد ز خرابات من کی سحر این است مکافات من. نظامی. عشق که در پرده کرامات شد چون بدرآمد به خرابات شد. نظامی. هم از قبله سخن گوید هم از لات همش کعبه خزینه هم خرابات. نظامی. در خرابات خراب عشق تو یک حریف باب دندان کس ندید. عطار. آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات. (جهانگشای جوینی). و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی (بوستان). هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است. سعدی (طیبات). به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت. سعدی. من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان بیخود و مست. همام تبریزی. شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. حافظ. ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی. حافظ. بی پیر مرو تو در خرابات هرچند سکندر زمانی. ؟ - پیر خرابات، آن پیری که خراباتیان را برسر است: به فریادم رس ای پیر خرابات به یک جرعه جوانم کن که پیرم. حافظ. - خرابات نشین، آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده: با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. حافظ. ، محل فسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه. جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده. (یادداشت بخط مؤلف). طربخانه. (شرفنامۀ منیری) : تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است. حافظ
شرابخانه. بوزخانه. (از برهان قاطع). میخانه. (شرفنامۀ منیری) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (مأخوذ از زمخشری). میکده: دفتر به دبستان بود و نقل به بازار وین نرد بجایی که خرابات خراب است. منوچهری. میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب. ناصرخسرو. نازم به خرابات که اهلش اهل است گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است. (منسوب به خیام). منان را خرابات کهف صفاران در آن کهف بهر صفا می گریزم. خاقانی. کو خرابات کهف شیردلان تاسگ آستان نشین باشم. خاقانی. در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید. خاقانی. بانگ برآمد ز خرابات من کی سحر این است مکافات من. نظامی. عشق که در پرده کرامات شد چون بدرآمد به خرابات شد. نظامی. هم از قبله سخن گوید هم از لات همش کعبه خزینه هم خرابات. نظامی. در خرابات خراب عشق تو یک حریف باب دندان کس ندید. عطار. آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات. (جهانگشای جوینی). و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی (بوستان). هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است. سعدی (طیبات). به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت. سعدی. من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان بیخود و مست. همام تبریزی. شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. حافظ. ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی. حافظ. بی پیر مرو تو در خرابات هرچند سکندر زمانی. ؟ - پیر خرابات، آن پیری که خراباتیان را برسر است: به فریادم رس ای پیر خرابات به یک جرعه جوانم کن که پیرم. حافظ. - خرابات نشین، آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده: با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. حافظ. ، محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه. جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده. (یادداشت بخط مؤلف). طربخانه. (شرفنامۀ منیری) : تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است. حافظ