مؤنث اخرج، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه. (مهذب الاسماء)
مؤنث اخرج، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود
جَمعِ واژۀ رَجُل. (منتهی الارب). رجوع به رَجُل شود ، جَمعِ واژۀ رَجِل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جَمعِ واژۀ رَجَل. (منتهی الارب). رجوع به رَجَل شود
علی بن ابی رجل، مکنی به ابوالحسن. منجم نامی. او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدولۀ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب ’الاحکام فی النجوم’ از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است. و ’ارجوزه فی التنجیم’ نیز از تألیفات اوست. رجال بسال 1016 میلادی متولد شد و بسال 1062 میلادی درگذشت. (از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود
علی بن ابی رجل، مکنی به ابوالحسن. منجم نامی. او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدولۀ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب ’الاحکام فی النجوم’ از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است. و ’ارجوزه فی التنجیم’ نیز از تألیفات اوست. رجال بسال 1016 میلادی متولد شد و بسال 1062 میلادی درگذشت. (از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود
جمع واژۀ رجل. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجل. بمعنی مردان. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ راجل. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجلی ̍. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رجلی ̍، زن پیاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رجلان. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود، مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بل میر حکیمیست که اندر دل او هست خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش. ناصرخسرو. تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است که کارهای عظیم آورد به پیش رجال. امیرمعزی. چو دست و زبان را نباشد مجال به همت نمایند مردی رجال. سعدی. - علم رجال، علم به احوال بزرگان، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51). ، گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبۀ دولتی بکار برند: و در جملۀ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297) ، وزرای دولت. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ رَجُل. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رجل. بمعنی مردان. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ رِجْل. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ راجل. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ رَجْلی ̍. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رَجْلی ̍، زن پیاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رِجْلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رُجْلان. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود، مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بل میر حکیمیست که اندر دل او هست خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش. ناصرخسرو. تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است که کارهای عظیم آورد به پیش رجال. امیرمعزی. چو دست و زبان را نباشد مجال به همت نمایند مردی رجال. سعدی. - علم رجال، علم به احوال بزرگان، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51). ، گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبۀ دولتی بکار برند: و در جملۀ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297) ، وزرای دولت. (ناظم الاطباء)
دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان. قرطمان. جافوز. زن. (یادداشت بخط مؤلف). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است. (برهان قاطع) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال. غضائری
دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان. قرطمان. جافوز. زُن. (یادداشت بخط مؤلف). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است. (برهان قاطع) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال. غضائری
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
چاه آبی است که جعفر بن سلیمان بنزدیک شبحی و بین بصره، و حفر ابی موسی، در طریق حجاج عازم از بصره، حفر کرد، و بین اخادید و این چاه یک مرحله راه است. این چاه از آنرو خرجاء نامیده شده است که در سرزمینی مرکب از سنگهای سفید و سیاه قرار گرفته است. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب شود
چاه آبی است که جعفر بن سلیمان بنزدیک شبحی و بین بصره، و حفر ابی موسی، در طریق حجاج عازم از بصره، حفر کرد، و بین اخادید و این چاه یک مرحله راه است. این چاه از آنرو خرجاء نامیده شده است که در سرزمینی مرکب از سنگهای سفید و سیاه قرار گرفته است. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب شود
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
مرغی است بزرگ از جنس هوبره و گوشت آن لذیذ، خرد آنرا چال و بزرگ آنرا خرچال گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). قسمی از مرغابی است کبودرنگ و بزرگ. (از ناظم الاطباء). مرغی باشد کبودفام و بزرگ و بیشتر در آب باشد و بتازی حباری گویند و بعضی گویند مرغ گوشت ربایست که آنرا خاد گویند. (فرهنگ اوبهی). نام مرغی است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ بوده و آنرا بباز و شاهین و امثال آن شکار کنند. (فرهنگ جهانگیری). بترکی توقدری گویندو بعضی گویند مرغی است آبی و کبودرنگ و بزرگ که ترکان وقداق خوانند که بعضی آنرا ’سرخاب’ و ’میش مرغ’ هم گفته اند. (برهان قاطع). حباری ̍. جرز. (زمخشری). چرز. چغوک. چکاوک. چلوک. چگاو. سرخاب. مانورک. ابوالملیح. شوار. قبره. (از شرفنامۀ منیری) : شکار باز خرچال و کلنگ است. عنصری. همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک چنان کجابنواحی عقاب بر، خرچال. ؟ (لغت فرس). به اهتمام کند هر زمان عقاب عتاب بعهد معدلت او کبوتر و خرچال. شمس فخری. مرغی است شبیه به حباری ̍، از آن کوچکتر و در کنار آبها می باشد، گرم و غلیظ و مولد خون سوداوی و مصلحش مهرّا پختن و با دارچینی و آبکامه بدون روغنها استعمال نمودن. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، کودن. (از ناظم الاطباء)
مرغی است بزرگ از جنس هوبره و گوشت آن لذیذ، خرد آنرا چال و بزرگ آنرا خرچال گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). قسمی از مرغابی است کبودرنگ و بزرگ. (از ناظم الاطباء). مرغی باشد کبودفام و بزرگ و بیشتر در آب باشد و بتازی حباری گویند و بعضی گویند مرغ گوشت ربایست که آنرا خاد گویند. (فرهنگ اوبهی). نام مرغی است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ بوده و آنرا بباز و شاهین و امثال آن شکار کنند. (فرهنگ جهانگیری). بترکی توقدری گویندو بعضی گویند مرغی است آبی و کبودرنگ و بزرگ که ترکان وقداق خوانند که بعضی آنرا ’سرخاب’ و ’میش مرغ’ هم گفته اند. (برهان قاطع). حُباری ̍. جَرْز. (زمخشری). چرز. چغوک. چکاوک. چلوک. چگاو. سرخاب. مانورک. ابوالملیح. شوار. قبره. (از شرفنامۀ منیری) : شکار باز خرچال و کلنگ است. عنصری. همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک چنان کجابنواحی عقاب بر، خرچال. ؟ (لغت فرس). به اهتمام کند هر زمان عقاب عتاب بعهد معدلت او کبوتر و خرچال. شمس فخری. مرغی است شبیه به حُباری ̍، از آن کوچکتر و در کنار آبها می باشد، گرم و غلیظ و مولد خون سوداوی و مصلحش مهرّا پختن و با دارچینی و آبکامه بدون روغنها استعمال نمودن. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، کودن. (از ناظم الاطباء)