نام مردی بوده است. صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او ’عبدالله بن احوص’ بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود، پس از آنکه از برای هر دو برادر عبدالله و احوص در این هر دو سرای همه آنچ مردم بدان محتاج شوند... معد و محصل گردانیده. (تاریخ قم ص 32)
نام مردی بوده است. صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او ’عبدالله بن احوص’ بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود، پس از آنکه از برای هر دو برادر عبدالله و احوص در این هر دو سرای همه آنچ مردم بدان محتاج شوند... معد و محصل گردانیده. (تاریخ قم ص 32)
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
معرب خربنده: انه (شیخ ابوالحسن الخرقانی) خربندجاً یکری الحمار و یحمل الاثقال علیه و کان یقول: وجدت اﷲ فی صحبه حمار. (از انساب سمعانی در نسبت خرقانی). و رجوع به خربنده در این لغت نامه شود
معرب خربنده: انه (شیخ ابوالحسن الخرقانی) خربندجاً یکری الحمار و یحمل الاثقال علیه و کان یقول: وجدت اﷲ فی صحبه حمار. (از انساب سمعانی در نسبت خرقانی). و رجوع به خربنده در این لغت نامه شود
حاجی خربنده. نام یکی از امیران وپهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی از لشکر شاه شجاع میمنۀ شاه سلطان حسین را بشکست و دو امیر از لشکر شاه سلطان حسین گرفت، یکی عبدالقاهر و دیگری حاجی خربنده و ایشان را بند کرده با فتح نامه به دارالملک عراق و فارس فرستاد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 716)
حاجی خربنده. نام یکی از امیران وپهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی از لشکر شاه شجاع میمنۀ شاه سلطان حسین را بشکست و دو امیر از لشکر شاه سلطان حسین گرفت، یکی عبدالقاهر و دیگری حاجی خربنده و ایشان را بند کرده با فتح نامه به دارالملک عراق و فارس فرستاد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 716)
کسی را گویند که خرالاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری). خربان که معاش روزگارش از کرای خر بود. و بتازیش مکاری خوانند. (شرفنامۀ منیری). مکارم. (دهار) (حبیش تفلیسی). الاغدار. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خربندگان: یحیی بن یزید بیرون آمد پشمینه پوشید و کلاهی برسم خربندگان و سر و پالانی بر دوش گرفته. (ترجمه طبری بلعمی). ج، خربندگان: یکی سفره پیش پرستندگان بگسترد بر سان خربندگان. فردوسی. چو خربندگان جامهای گلیم بپوشید و بارش همه زر و سیم. فردوسی. برآورد خربنده هر گونه رنگ پرستنده بنشست با می بچنگ. فردوسی. چون نباشد چو خر سرافکنده تیزخر به ز ریش خربنده. سنائی. احمد بن عبداﷲ خجستانی را پرسیدند: تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت: روزی ببادغیس دیوان حنظله همی خواندم. (چهارمقالۀ نظامی عروضی). تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر همه خربندگان خر شده گم یافت خر خو هند و من گم خر. سوزنی. هست بر من ترا تقدم و هست چو بخربنده بر تقدم خر. سوزنی. خر بیارای غلام خربنده. سوزنی. اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند... نه مشتی... آهوی طبع هروانی رنگ... چون... خران مزدقان و خربندگان... (کتاب النقض ص 475). یا بمیرم من یا خربنده یا بود راه مرا پایانی. رشید وطواط. ، مالک خر که خادم خر باشد. (غیاث اللغات). آنکه در علف دادن و پالان نهادن و بار کردن تعهد خر کند. (انجمن آرای ناصری). رایض. خرچران: هر چیز با قرین خود آرامد جغدی قرار کرده بویرانی این است آن مثل که فروماند خربنده جز بخوان شتربانی. ناصرخسرو. مر خر بد را بطمع کاه و جو آرد زیرک خربنده زیر بار بخروار. ناصرخسرو. چون خواستی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع. (فارسنامه ابن البلخی ص 31). خربندگان او بچراخور استرآباد می آمدند. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. خری چوب می خورد بر جای جو خر افتاد و جان داد و خربنده زو. نظامی. خراز زین زر به که پالان کند که تا رخت خربنده آسان کند. نظامی. این چو خربنده حریف کون خر بوسه گاهی یافتی ما را ببر. مولوی. خری را که تیمار خربنده کشت سه جو در شکم به که سی من به پشت. امیرخسرو دهلوی. ، کس که در بازی خربازان سر ریسمان بدست گیرد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
کسی را گویند که خرالاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری). خربان که معاش روزگارش از کرای خر بود. و بتازیش مکاری خوانند. (شرفنامۀ منیری). مُکارم. (دهار) (حبیش تفلیسی). الاغدار. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خربندگان: یحیی بن یزید بیرون آمد پشمینه پوشید و کلاهی برسم خربندگان و سر و پالانی بر دوش گرفته. (ترجمه طبری بلعمی). ج، خربندگان: یکی سفره پیش پرستندگان بگسترد بر سان خربندگان. فردوسی. چو خربندگان جامهای گلیم بپوشید و بارش همه زر و سیم. فردوسی. برآورد خربنده هر گونه رنگ پرستنده بنشست با می بچنگ. فردوسی. چون نباشد چو خر سرافکنده تیزخر به ز ریش خربنده. سنائی. احمد بن عبداﷲ خجستانی را پرسیدند: تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت: روزی ببادغیس دیوان حنظله همی خواندم. (چهارمقالۀ نظامی عروضی). تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر همه خربندگان خر شده گم یافت ِ خر خو هند و من گم خر. سوزنی. هست بر من ترا تقدم و هست چو بخربنده بر تقدم خر. سوزنی. خر بیارای غلام خربنده. سوزنی. اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند... نه مشتی... آهوی طبع هروانی رنگ... چون... خران مزدقان و خربندگان... (کتاب النقض ص 475). یا بمیرم من یا خربنده یا بود راه مرا پایانی. رشید وطواط. ، مالک خر که خادم خر باشد. (غیاث اللغات). آنکه در علف دادن و پالان نهادن و بار کردن تعهد خر کند. (انجمن آرای ناصری). رایض. خرچران: هر چیز با قرین خود آرامد جغدی قرار کرده بویرانی این است آن مثل که فروماند خربنده جز بخوان شتربانی. ناصرخسرو. مر خر بد را بطمع کاه و جو آرد زیرک خربنده زیر بار بخروار. ناصرخسرو. چون خواستی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع. (فارسنامه ابن البلخی ص 31). خربندگان او بچراخور استرآباد می آمدند. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. خری چوب می خورد بر جای جو خر افتاد و جان داد و خربنده زو. نظامی. خراز زین زر به که پالان کند که تا رخت خربنده آسان کند. نظامی. این چو خربنده حریف کون خر بوسه گاهی یافتی ما را ببر. مولوی. خری را که تیمار خربنده کشت سه جو در شکم به که سی من به پشت. امیرخسرو دهلوی. ، کس که در بازی خربازان سر ریسمان بدست گیرد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
قصبه ای جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش شهرستان دماوند. دارای 1850 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات، بنشن، قیسی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
قصبه ای جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش شهرستان دماوند. دارای 1850 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات، بنشن، قیسی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)