جدول جو
جدول جو

معنی خرایض - جستجوی لغت در جدول جو

خرایض
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریضه. رجوع به ’خریضه’ در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائض’ آورند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده یا تربیت کنندۀ اسب یا جانور وحشی، کنایه از راهنما، آنکه ریاضت می کشد، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
عریضه ها، شکواییه ها، نامه هایی که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال ها، جمع واژۀ عریضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراید
تصویر خراید
خریده ها، دوشیزه های با شرم و حیا، جمع واژۀ خریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه ها، اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب ها، کنایه از نمازهای واجب، امور واجب، جمع واژۀ فریضه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ یِ)
جمع واژۀ خروفه و خریفه. نخلهایی که خرما ازوی باز کرده باشند. رجوع به خروفه و خریفه در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائف’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی است از دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در دشت. گرمسیر و مرطوب است. 500 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب تأمین میشود. محصولات آن خرما است. شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنها حصیربافی است. ساکنین از طایفۀ عرایضی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
عرائض. جمع واژۀ عریضه. رجوع به عریضه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائض. جمع واژۀ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود، (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خربه. (از ناظم الاطباء). رجوع به خربه دراین لغتنامه شود. این کلمه را ’خرائب’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریده. (ناظم الاطباء). رجوع به ’خریده’ در این لغت نامه شود. این کلمه را خرائد نیز آورند: و آن خراید را کی از حلی براعت عاطل بوده و از حله بلاغت عاری لباس الفاظ در پوشان. (سندبادنامه). و از ترتیب ارزاق خراید با تهذیب اوراق جراید نمی رسم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریطه. رجوع به ’خریطه’ در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائط’ آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ ’خریق’. رجوع به خریق در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائق’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یَ)
زمین نامزروع، دشت، جریب، یخ، بیخ و ریشه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرایط
تصویر خرایط
جمع خریطه، پیله ها انبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه، واجبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
جمع عریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایض
تصویر خایض
فرو رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراید
تصویر خراید
جمع خریده. لولو های ناسفته، دوشیزگان زنان شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
((فَ یِ))
جمع فریضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
((عَ یِ))
جمع عریضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراید
تصویر خراید
((خَ یِ))
جمع خریده، لؤلؤهای ناسفته، دوشیزگان، زنان شرمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خایض
تصویر خایض
((یِ))
فرورونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایض
تصویر رایض
((یِ))
رام کننده ستوران
فرهنگ فارسی معین