جدول جو
جدول جو

معنی خران - جستجوی لغت در جدول جو

خران
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در دوهزارگزی جنوب باختر دیزگران کنار رودخانه، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 610 تن سکنۀ کردی زبانست، آب آن از چشمه و قنات و محصولات آن: غلات، حبوبات، توتون، پنبه، انواع میوجات و قلمستان است، اهالی بکشاورزی گذران می کنند، از صنایع دستی قالیچه و گلیم می بافند، قلعۀ خرابه ای بالای آبادی روی تپه دیده میشود، راه در تابستان از طریق شراونه و مرزبانی اتومبیل رو است، مزرعه مرادآباد که سابقاً آبادی بوده جزء این قریه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خران
(خَ)
جمع واژۀ خر. (از ناظم الاطباء) :
بیچاره نبات را نبینی
همواره خران ازین دو گوهر.
ناصرخسرو.
خود هیچ نیاساید و نجنبد
جنبنده همه زیر او خران است.
ناصرخسرو.
- خران گور، گورخران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خران
(خَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر است. این دهستان در جنوب خاوری شوشتر و جنوب دهستان گندزلو و باختر دهستان ایتوند واقع شده و هوای آن گرم و مالاریایی است. آب آن از رود خانه کارون و لولۀ شرکت نفت و چاه تأمین می گردد. محصولاتش: غلات و اهالی بکشاورزی و کارگری در شرکت نفت گذران می کنند. این دهستان از هفت قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 2000 تن سکنه می باشد. قراء مهم دهستان عبارتند از: مجامید و سلامات پایین که هر کدام در حدود 400 تن سکنه دارند و ساکنین آنها از طایفۀعرب بادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
خران
(خُ)
پسوند مکانی مانند: ماخران. ترخران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خران
(خِ)
مطیع. رام. فرمانبردار. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
خران
(خِ ر ر)
مطیع. رام. فرمانبردار. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری) :
تند و تیزی آغازی و خران نشوی
تند و توسن ببرند آخور و خران آرند.
سوزنی سمرقندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خران
مطیع و فرمانبردار و رام
تصویری از خران
تصویر خران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آران
تصویر آران
(پسرانه)
دشت نسبتا گرم و صاف، دارای طبیعت گرم، اسم شهری قدیمی که قباد ان را بنا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرام
تصویر خرام
(دخترانه)
رفتاری همراه با ناز و زیبایی، وفای به وعده، خبرخوش، مژده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمن
تصویر خرمن
(دخترانه)
توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ)
دو پستان شتر که پیوستۀ بهم است، در دنبال قادمان
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خرنق، خرگوش بچۀ جوان و بچۀ خرگوش. (آنندراج) (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خرنق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خرنفه. (از منتهی الارب). رجوع به خرنقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ)
دراز و طویل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نُ)
یکی از بخشهای یازده گانه شهر یزد که در شمال این شهرستان واقع است با حدود و مشخصات بشرح زیر: حدود: شمال بخش خوربیابانک و بخش انارک شهرستان نائین، جنوب بخشهای بافق و حومه یزد و اشکدز، خاور بخش بافق، باختر بخش اردکان و بخش حومه نائین. وضع طبیعی: بطور کلی این بخش در جنوب خاوری کوهستانی بوده و در قسمت باختری آن کوههای منفرد قرار دارد که از طرف شمال بلوت جمال خان و زمینهای ریگزار منتهی میشود. مهمترین ارتفاعات آن در قسمت باختر کوه سفید است که قلۀ آن 1500 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و دیگر رشته ارتفاعات تارونه می باشد که در جنوب آن قرار دارد. آب زراعتی این بخش در قسمت های کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمت های مسطح بیشتر از قنات تأمین میشود. هوای بخش نسبتاً معتدل بوده و محصول عمده آن غلات، پنبه و رناس می باشد و زیرۀ سیاه نیز از صحاری آن بدست می آید. شغل اهالی کشاورزی و مختصری گله داری است و از صنایع دستی کرباس بافی می کنند. این بخش از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3162تن سکنۀ فارسی زبان میباشد. بیشتر قرای آن بوسیلۀ راههای فرعی بیکدیگر مربوط است و جادۀ خراسان از راه طبس از این بخش میگذرد. معدن زغال سنگ در خرانق معروف و قبلاً از آن استخراج میشده، ولی اکنون استفاده ای از آن نمیشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
نام قطعه زمین سختی است میان واجا. (از معجم البلدان)
نام آبی بوده مر بنی عنبر را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
چون خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در یازده هزارگزی شمال باختری مرزبانی و سه هزارگزی شمال راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. این ناحیه در دامنه واقع، سردسیر و دارای 145 تن سکنه می باشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، دیمی و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گلیم وجاجیم بافی گذران می کنند و در فصل خشکی می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بران
تصویر بران
برنده قاطع برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران شدن، ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختان
تصویر ختان
عمل ختنه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراج
تصویر خراج
مرد بسیار زیرک و خرج کننده باج، مالیات، جزیه باج، مالیات، جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
چرمدوز، در فارسی: مهره فروش دوزنده در زموزه و جزآن، مشکدوز، آنکه مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد مهره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حران
تصویر حران
تشنه، عطشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آران
تصویر آران
آرنج، مرفق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخران
تصویر آخران
دو پستان شتر که پیوسته به هم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانف
تصویر خرانف
دراز و طویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانق
تصویر خرانق
جمع خرنق، بچه خرگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدان
تصویر خدان
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراس
تصویر خراس
آس عصاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراش
تصویر خراش
خدشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران، نابسامان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراج
تصویر خراج
باژ
فرهنگ واژه فارسی سره