جدول جو
جدول جو

معنی خراط - جستجوی لغت در جدول جو

خراط
کسی که با دستگاه خراطی چوب را می تراشد و اشیای چوبی تزئینی درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
خراط
(خِ)
سرکشی ستور و رسن در گسلانی وی از دست کشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خراط
(خُرْرا)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب). رجوع به خراط و خراط در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خراط
(خُ)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب). رجوع به خرّاط در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خراط
(خَرْ را)
آنکه چوب تراشد و برابر سازد. (ناظم الاطباء). چوب تراش مانند. آنکه میانه و نی قلیان تراشد. (یادداشت مؤلف). تراشندۀ چوب. خرّاد. (زمخشری) ، دوک تراش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، حقّه گر. ج، خرّاطون و خراطین. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
خراط
(خَ)
پیه که از بیخ گیاه لخ بر آرند. (منتهی الارب). رجوع به خراط و خرّاط در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
خراط
آنکه چوب تراشد و برابر سازد، تراشنده چوب
تصویری از خراط
تصویر خراط
فرهنگ لغت هوشیار
خراط
((خَ رّ))
چوب تراش، کسی که با دستگاه چوب تراشی اشیاء چوبی درست می کند، خراد
تصویری از خراط
تصویر خراط
فرهنگ فارسی معین
خراط
چوب تراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرام
تصویر خرام
(دخترانه)
رفتاری همراه با ناز و زیبایی، وفای به وعده، خبرخوش، مژده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
(مِ)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
شغل خرّاطی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نَ)
اخراط خریطه، خریطه را بدوال بستن. خریطه دوختن. دوال خریطه درهم افکندن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(خُ طِ)
زن درآمده در سن یأس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ)
پاره هایی پوست که از مجرای غایط یا بول برآید. قشاره. جراده: واگر به اسهال زیرین روده بیرون آید (پاره ای پوست) که بتازی آنرا خراطه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خُ طا)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زراط
تصویر زراط
راه
فرهنگ لغت هوشیار
چرمدوز، در فارسی: مهره فروش دوزنده در زموزه و جزآن، مشکدوز، آنکه مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد مهره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراج
تصویر خراج
مرد بسیار زیرک و خرج کننده باج، مالیات، جزیه باج، مالیات، جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران شدن، ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباط
تصویر خباط
مرضی است جنون گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطت
تصویر خراطت
چوب تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطم
تصویر خراطم
نومیدک (یائسه زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگری خراطین: پارسی تازی گشته خراتین خوی ناد هم آوای استاد شکند کرم خاکی از جانوران عمل و شغل خراط تراشیدن چوب و برابر ساختن آن، دکان خراط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراط
تصویر صراط
چینواد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
جامه دوز، دوزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطاط
تصویر خطاط
خوشنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراج
تصویر خراج
باژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران، نابسامان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراش
تصویر خراش
خدشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراس
تصویر خراس
آس عصاری
فرهنگ واژه فارسی سره
چوب تراشی، خراطت، کارگاه، خراط، دکان خراط
فرهنگ واژه مترادف متضاد