جدول جو
جدول جو

معنی خراشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خراشیدن
خراش دادن، پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن، کنایه از ناراحت کردن
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
خراشیدن
(گَ / گَوْ وا ژَ / ژِ زَ دَ)
خاریدن. (ناظم الاطباء). شخودن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ریش کردن. مجروح ساختن. (ناظم الاطباء). نوک ناخنها کشیدن با کمی شدت بر تن تا پوست آن رود. (یادداشت بخط مؤلف). خدش. (زوزنی). کدش. خلب. (منتهی الارب) :
نبردش فرمان همه موی من
بکند و خراشیده شد روی من.
فردوسی.
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
رو به آغالش اندرون مخراش.
لبیبی.
ناگاه دست روزگار غدار رخسار حال ایشان بخراشید. (کلیله و دمنه). سینه خراشیدن فایده نکند. (کلیله و دمنه).
بلبلی را که سینه بخراشی
ازدم او صفیر نتوان یافت.
خاقانی.
مصلحت ندیدم ریش درویش را بملامت خراشیدن. (گلستان سعدی).
- درون خراشیدن، آزردن کسی. رنج دادن بکسی:
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش.
سعدی (طیبات).
چه خوش گفت بکتاش با فیلتاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی.
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد.
سعدی (گلستان).
هرکه بخراشدت جگر بجفا
همچو کان کریم زر بخشش.
حافظ.
- روی یا رخ خراشیدن، خراش بر روی وارد آوردن. کنایه از خود آزردن و اظهار غم و اندوه کردن:
بگفتا کجا رفت برزوی من
زدردش خراشیده شد روی من.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای ماهروی
بدین گونه مخروش و مخراش روی.
فردوسی.
سکۀ روی بناخن بخراشید چو زر
خون برنگ شفق از چشمۀ خور بگشایید.
خاقانی.
به سر ناخن غم روی طرب بخراشید
به سرانگشت عنا جام بطر بازدهید.
خاقانی.
از آن ترسم که فردا رخ خراشی
که چون من عاشقی را کشته باشی.
نظامی.
تخدیش، چهره خراشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : کدی، خراشیدن روی کسی را. خموش، خراشیدن روی کسی را. کدح، خراشیدن روی کسی را. (منتهی الارب). جلخ، شکم کسی را خراشیدن. جحس،پوست را خراشیدن. امضاض. (از منتهی الارب) ، برابر نمودن و هموار و صاف کردن. (ناظم الاطباء) :
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرامیتراشید.
نظامی.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو میخراشد دل.
سعدی.
، نیمه خوردن. دندان زده افکندن میوه و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف) :
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
هر روزی پاشیده همه بچاکران کرده یله.
شاکر بخاری.
، ستردن. (ناظم الاطباء). تراشیدن. با تراش محو کردن. زدودن. عرک، چیزی را چندان تراشیدن که محو و ناچیزگردد. (منتهی الارب) ، رندیدن. رنده کردن. تراشیدن با رنده. (یادداشت بخط مؤلف) ، غضبناک کردن، چاک کردن. محو کردن، حک کردن. (ناظم الاطباء) :
غافل منشین ورقی می خراش
گر ننویسی قلمی می تراش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خراشیدن
خراش دادن
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیدن
((خَ دَ))
ایجاد بریدگی و زخم کردن
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
خراشیدن
خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن، تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن، خاریدن، خدشه دار کردن، مخدوش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراشیدن
إلى الصّفر
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خراشیدن
Gouge, Grind, Scrape, Scratch
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خراشیدن
entailler, moudre, érafler, égratigner
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خراشیدن
cavar, moer, raspar, arranhar
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خراشیدن
کھودنا , پیسنا , کھروچنا
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خراشیدن
выдалбливать , молоть , скрести , царапать
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خراشیدن
ausmeißeln, mahlen, schaben, kratzen
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خراشیدن
вирізати , молоти , скребти , дряпати
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خراشیدن
dłubać, mielić, drapać
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خراشیدن
খোঁচানো , পিষে ফেলা , আঁচড়ানো
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خراشیدن
scavare, macinare, graffiare
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خراشیدن
kuchora, kusaga, kuguna
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خراشیدن
kazımak, öğütmek, sıyırmak, tırmalamak
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خراشیدن
파다 , 갈다 , 긁다
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
خراشیدن
彫る , ひく , こする , 引っかく
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خراشیدن
凿 , 磨 , 刮
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خراشیدن
खुरचना , पीसना , खरोंचना
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خراشیدن
mengukir, menggiling, menggores
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خراشیدن
ขูด , บด , ขีด
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خراشیدن
uithakken, malen, schrapen, krabben
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خراشیدن
desgarrar, moler, raspar, rascar
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خراشیدن
חפור , לטחון , לגרד
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ دَ)
چیزی که استعداد خراشیدن دارد. آنچه خراش برمیدارد. آنچه خراش قبول می کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
خراش داده شده، ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ زدن، فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
خراشیدن و پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره