جدول جو
جدول جو

معنی خراشه - جستجوی لغت در جدول جو

خراشه(خُ شَ)
حق اندک. یقال: لی عنده خراشه، آنچه بیفتد از چیزی چون بخراشند آنرا با آهن و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خراشه(خَ شَ)
ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر:
و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا
میاها تحامتها تمیم و عامر.
(العقد الفرید ج 6 ص 26)
لغت نامه دهخدا
خراشه(خَ شَ)
آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت
لغت نامه دهخدا
خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاشه
تصویر خلاشه
خار و خاشاک، خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرخشه
تصویر خرخشه
اضطراب، برای مثال خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی - ۹۱۱)، جنگ و ستیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد، ریزۀ چوب
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
عمل خراشیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
جمع واژۀ خرشعه. رجوع به خرشعه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
نام جدّ رزبن خبیش و پدر شریف محدث است. (از منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
آنچه از طعام و جز آن بگیر آورده شده باشد، جماعت و گروهی که از یک قبیله نباشند. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مشک دوزی. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) ، موزه دوزی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاشه
تصویر خلاشه
خاشاک. خار و خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشه
تصویر خماشه
خراشیدگی، جراحت خفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراقه
تصویر خراقه
ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراعه
تصویر خراعه
بی بند و باری، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراشه
تصویر مراشه
سفید کاری، مزد سفید کار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرازه
تصویر خرازه
مشک دوزی، موزه دوزی، مورش فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرخشه
تصویر خرخشه
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده شده آنچه از تراش بر آمده باشد، هلال واری از خربزه و هندوانه قاچ. ریزه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرخشه
تصویر خرخشه
((خَ خَ شَ))
نگرانی، اضطراب، غوغا، جنجال، خرخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
((تَ ش ِ))
تراشیده شده، براده، قاچ (هندوانه یا خربزه)، قطعه کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
((فَ شَ یا ش))
پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاشه
تصویر خلاشه
((خَ ش))
خاشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
چیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره