جدول جو
جدول جو

معنی خراسکانی - جستجوی لغت در جدول جو

خراسکانی
(خَ نی ی)
احمد بن مفضل مؤدب خراسکانی اصفهانی، مکنی به ابوجعفر. از راویان است. از حبان بن بشر روایت کرد و ابوبکر محمد بن ابراهیم مقری اصفهانی از وی روایت دارد. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی). در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است.
لغت نامه دهخدا
خراسکانی
(خَ)
منسوب به خراسکان که قریه ای است از قرای اصفهان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
مربوط به خراسان مثلاً موسیقی خراسانی، از مردم خراسان، در علوم ادبی در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگی هایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن و مقید نبودن به صنایع بدیعی است مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی و منوچهری، سبک ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراسبان
تصویر خراسبان
آسیابان، کارگر آسیا، آنکه در آسیا غلات را آرد می کند، صاحب آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نِ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 19هزارگزی باختر شوسۀ بوگان به میاندوآب. این ناحیه کوهستانی و مالاریایی و دارای 62 تن سکنه می باشد که کردزبانند. آب آنجا از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
افساد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرابکار، در تداول عامه، آلودن بستر یا زیر جامه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تبختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قریه ای بوده است از قرای اصفهان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب به خراسان، که مشتمل بر بلاد کثیره می باشد. بعقیدۀ اهل عراق از ری تا مطلع شمس داخل خراسانست. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب) :
ببازارگانی خراسانیم
به رنج اندرون بی تن آسانیم.
فردوسی.
- طین خراسانی، قسمی خاک که از خراسان آرند. (یادداشت بخط مؤلف).
، قسمی کاغذکه از کتان کردندی. (ابن ندیم) ، نام طعامی است. (غیاث اللغات) (از آنندراج) ، بختی. قسمی شتر است. (یادداشت مؤلف) ، دستنبو. رجوع به دست بویه شود. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول امروز، نوعی خربزه
لغت نامه دهخدا
ریهیدن تباهیگری، تباه کردن مورجنیتاری ایجاد فساد و تباهی (در امور و ساختمانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
منسوب به خراسان از مردم خراسان اهل خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانه
تصویر خراسانه
پارسی تازی گشته خراشانه (بتون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
ویرانگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
التّخريب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
Vandalism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
uharibifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
вандализм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
Vandalismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
вандалізм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
wandalizm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
破坏行为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
تخریب کاری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
ভাঙচুর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalizm
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
기물 파손
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
器物損壊
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
וַנְדָלִיזְם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalisme
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
การทำลายทรัพย์สิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
vandalisme
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
तोड़फोड़
دیکشنری فارسی به هندی