جدول جو
جدول جو

معنی خراتین - جستجوی لغت در جدول جو

خراتین
خراطین، جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
فرهنگ فارسی عمید
خراتین
(خَ)
آن کرمی باشد که درمیان گل نرم متکون باشد و خراطین معرب آن است و اصل آن خره اتین بوده، یعنی در گل بهم رسیده چه آتین بمعنی پیدا شده و آمده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خراتین
(خَ تَ)
بصیغۀ تثنیه در حالت نصبی و جری. نام دو ستاره که در حالت رفعی ’خراتان’ است. رجوع به خراتان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خراتین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرامان
تصویر خرامان
(دخترانه)
آنکه با ناز و تکبر راه می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتین
تصویر راتین
(پسرانه)
رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواتین
تصویر خواتین
خاتون ها، بانوها، بی بی ها، کدبانوها، زنان بزرگمنش، جمع خاتون
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از غیاث اللغات). شاسه. (منتهی الارب). گلخواره. غاک کرمه. خاک کرمه. کرم خاکی. (یادداشت مؤلف). خواص طبی آن:کرمهای سرخ است که در زمین نمناک بهم رسد در اول گرم و تر و در دوم گرم و در سوم خشک و سه درهم از خشک کرده باشند با رب انگور مدربول و جوشانیده او در روغن کنجد جهت خناق و سرخۀ کهنه بغایت آزموده و مسحوق او با روغن بادام بالخاصیه جهت فتق امعاء و التیام آن مجرب دانسته اند و جهت عسر ولادت و رفع سنگ مثانه و گرده و با شراب مغیر رنگ بدن یرقانی در همان ساعت و ضماد او جهت ورم حلق و لهاه و منع نزلات و طلای تازه او بقدر سه شبانه روز جهت التیام عصب مقطوع مجرب و بدستور جهت جراحات اعضای عصبانی مؤثر و با غبار آسیا استحکام مفصلی که از جای خود حرکت کرده باشد و جهت ضربه و سقطه و تسکین اورام حاره و با روغن دانه زردآلوجهت بواسیر و طلای مطبوخ او با روغن زیتون و ضماد کردن او بزفت برگ کدو جهت بزرگ کردن قضیب بغایت مؤثر و قطور او با پیه مرغابی و روغن زیتون جهت درد گوش نافع است و چون با جعل و نبات وردان طبیخ نمایند، طلای او جهت بواسیر و نزف الدم و شقاق مقعد بیعدیل است
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
نام نوعی از سلاح جنگ باشد که پوشند و دربر کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است: بقول جهانگیری آنرا خرپشته نیزگویند و بقول صاحب فرهنگ شعوری خراتکین آمده است
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ را)
عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گفتار و سخن آسمانی، چه فراتین نواد بمعنی آسمانی زبان است. به لغت زند و اوستا نوادر زبان را گویند. (برهان). و تبدیل فرازین است که از دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خاتون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را)
جمع واژۀ خرّاص در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از علف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه ناخر امینا.
بهرامی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بصیغۀ تثنیه نام دو ستارۀ روشن در دوش اسد که آنها را زبرهالاسد گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از شهرهای آرمنیه است که آن به ابتدا شهر بزرگی بوده و بعدها کوچک گردیده است. حقوق دیوانی این شهر پنج هزاروسیصد دینار است. (از نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 118)
نام دیهی است از دیهای بخارا. این نام عجمی است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کرمی باشد سرخ که در گل نرم متکون شود. (برهان قاطع). خراطین. خراتین. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صمغی است که روئین سازان بدان ظرف را پیوند کنند، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به راتینج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از براذین
تصویر براذین
جمع برذون، ستور اسپ های تاتاری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع برهان، پرون هان ها آوندها گر آوند خواهی به تیغم نگر (فردوسی) جمع برهان برهانها دلیلها حجتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارصین
تصویر خارصین
روی از توپال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابین
تصویر خدابین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
رونده با ناز و تکبر و تبخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساتین
تصویر بساتین
باغها، بستانها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
فرهنگ لغت هوشیار
رشینه (در فارسی) یونانی زمج هم آوای رنج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی) انگم کاج
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خاتون، تازی از ترکی بانوان، زنان پرده نشین، زنان بزرگ، بانوان امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
علفزار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
جمع خرطوم، بمعنی بینی فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتین
تصویر خواتین
((خَ))
جمع خاتون، زنان بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
((خَ))
کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
((خَ))
نوعی علف
فرهنگ فارسی معین