جدول جو
جدول جو

معنی خراتگین - جستجوی لغت در جدول جو

خراتگین
(خَ تَ)
نام نوعی از سلاح جنگ باشد که پوشند و دربر کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است: بقول جهانگیری آنرا خرپشته نیزگویند و بقول صاحب فرهنگ شعوری خراتکین آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتگین
تصویر ارتگین
(پسرانه)
همسر دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قراتکین
تصویر قراتکین
(پسرانه)
غلام سیاه، نام یکی از امیران سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
خراطین، جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواتین
تصویر خواتین
خاتون ها، بانوها، بی بی ها، کدبانوها، زنان بزرگمنش، جمع خاتون
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کَرْ را)
عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گفتار و سخن آسمانی، چه فراتین نواد بمعنی آسمانی زبان است. به لغت زند و اوستا نوادر زبان را گویند. (برهان). و تبدیل فرازین است که از دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم.
منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج).
، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
زاهد ار بیند آن دو لعل چو می
ساتگینی بر او کند سه منی.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خاتون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را)
جمع واژۀ خرّاص در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از غیاث اللغات). شاسه. (منتهی الارب). گلخواره. غاک کرمه. خاک کرمه. کرم خاکی. (یادداشت مؤلف). خواص طبی آن:کرمهای سرخ است که در زمین نمناک بهم رسد در اول گرم و تر و در دوم گرم و در سوم خشک و سه درهم از خشک کرده باشند با رب انگور مدربول و جوشانیده او در روغن کنجد جهت خناق و سرخۀ کهنه بغایت آزموده و مسحوق او با روغن بادام بالخاصیه جهت فتق امعاء و التیام آن مجرب دانسته اند و جهت عسر ولادت و رفع سنگ مثانه و گرده و با شراب مغیر رنگ بدن یرقانی در همان ساعت و ضماد او جهت ورم حلق و لهاه و منع نزلات و طلای تازه او بقدر سه شبانه روز جهت التیام عصب مقطوع مجرب و بدستور جهت جراحات اعضای عصبانی مؤثر و با غبار آسیا استحکام مفصلی که از جای خود حرکت کرده باشد و جهت ضربه و سقطه و تسکین اورام حاره و با روغن دانه زردآلوجهت بواسیر و طلای مطبوخ او با روغن زیتون و ضماد کردن او بزفت برگ کدو جهت بزرگ کردن قضیب بغایت مؤثر و قطور او با پیه مرغابی و روغن زیتون جهت درد گوش نافع است و چون با جعل و نبات وردان طبیخ نمایند، طلای او جهت بواسیر و نزف الدم و شقاق مقعد بیعدیل است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از علف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه ناخر امینا.
بهرامی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بصیغۀ تثنیه نام دو ستارۀ روشن در دوش اسد که آنها را زبرهالاسد گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کرمی باشد سرخ که در گل نرم متکون شود. (برهان قاطع). خراطین. خراتین. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از شهرهای آرمنیه است که آن به ابتدا شهر بزرگی بوده و بعدها کوچک گردیده است. حقوق دیوانی این شهر پنج هزاروسیصد دینار است. (از نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 118)
نام دیهی است از دیهای بخارا. این نام عجمی است
لغت نامه دهخدا
جزیره کوچکی است بطول ده هزارگز و حداکثر عرض 1600 گز بمساحت 14 هزارگز مربع در ساحل شمالی ایرلند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
یکی از فرمانروایان سامانی است که به سال 308 هجری قمریحکومت داشت. (از معجم الانساب چ زامباور ج 1 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. واقعدر یک هزار و پانصد گزی جنوب خمام کنار راه شوسۀ خمام به رشت. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1150 تن سکنه. محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، آب آن از نهر خمام رود منشعب از سفیدرود است. در آنجا 20 باب دکان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
بصیغۀ تثنیه در حالت نصبی و جری. نام دو ستاره که در حالت رفعی ’خراتان’ است. رجوع به خراتان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن کرمی باشد که درمیان گل نرم متکون باشد و خراطین معرب آن است و اصل آن خره اتین بوده، یعنی در گل بهم رسیده چه آتین بمعنی پیدا شده و آمده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مرکّب از: کرانگ + ین، منسوب به کرانه. از کرانه. طرفی. جانبی. (فرهنگ فارسی معین، : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین، دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد. (دانشنامۀ علائی ص 77)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرغزار قراتکین، جائی است که در یک منزلی همدان واقع است. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه چ لاهور ص 104، 119 و 146 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ)
گرز آهنین و یا چوبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براتگیر
تصویر براتگیر
کسی که برات را برای او فرستند تا پول آنرا بپردازد محال علیه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک گرز قراتگین، نیزه قراتگین منسوب به قراتگین: عمودی است منسوب به قراتگین، قبیله منسوب به قراتگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانگین
تصویر کرانگین
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خاتون، تازی از ترکی بانوان، زنان پرده نشین، زنان بزرگ، بانوان امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگین
تصویر ساتگین
محبوب و مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
علفزار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتین
تصویر خواتین
((خَ))
جمع خاتون، زنان بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
((خَ))
کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
((خَ))
نوعی علف
فرهنگ فارسی معین