جدول جو
جدول جو

معنی خذوء - جستجوی لغت در جدول جو

خذوء
(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
راندن سگ، دور شدن سگ و رفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، دور شدن. (ترجمه علامۀ جرجانی) ، خیره شدن چشم. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
آب دهان انداختن. لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کلمه خدو شود
لغت نامه دهخدا
(خَذْوْ)
سست گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سست شدن، فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
فروتنی نمودن و منقاد شدن کسی را. خذوء. خذاء. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
ضعف نفس. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل خلوء، لازم گرفت مرد جا را، گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه: خلا القوم، گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را، خفتن ناقه بی علتی، حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلات الناقه خلا و خلاء و خلوء
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقۀ حرونی کرده که جا را نگذارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خلوء
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرء’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دو اسبند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اذن خذواء گوش سبک و سست شنوا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء). ’اتان خذواء’، ماده خر سست گوش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مثنوی.
، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). سیف خذوم، شمشیر که زود برد، شتابنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (از آنندراج). منه: ظلیم خذوم، شترمرغ شتابنده
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبکی و سستی شنوایی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فروتنی نمودن و منقاد کسی شدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن: خذه. خذوء
لغت نامه دهخدا
(تَ عَکْ کُ)
شتاب کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). منه: خاء بک علینا، شتاب کن بسوی ما
لغت نامه دهخدا
تصویری از خذول
تصویر خذول
شرمنده، بی بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوء
تصویر خوء
((خُ))
کفل اسب
فرهنگ فارسی معین