لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل خلوء، لازم گرفت مرد جا را، گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه: خلا القوم، گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را، خفتن ناقه بی علتی، حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلات الناقه خلا و خلاء و خلوء
لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل خلوء، لازم گرفت مرد جا را، گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه: خلا القوم، گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را، خفتن ناقه بی علتی، حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلات الناقه خلا و خلاء و خلوء
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) : عاد را باد است حمال خذول همچو بره در کف مرد اکول. مثنوی. ، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) : عاد را باد است حمال خذول همچو بره در کف مرد اکول. مثنوی. ، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)