جدول جو
جدول جو

معنی خذلب - جستجوی لغت در جدول جو

خذلب
(خِ لِ)
ماده شتر کلان سال سست. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ)
ناخن. چنگل، برگ تاک، ثرب، پردۀ دل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). در منتهی الارب در ذیل این معنی آمده است: او لحیمه رقیقه فصل بین الاضلاع او الکبد او زیادتها او حجابها او شیی ابیض رقیق لازق بها (یا پاره گوشتی نازک که بین اضلاع و کبد است یا زیاده کبد یا حجاب کبد یا شیی سفید نازکی که بکبد چسبیده است) ، حجاب قلب. (یادداشت بخط مؤلف) ، مردی که زنان او را دوست میدارند و او آنها را برای فجور و فسق دوست میدارد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). یقال هو خلب نساء. ج، اخلاب، خلباء. یقال: هم اخلاب نساء، هم خلباء نساء
لغت نامه دهخدا
(تَ عَسْ سُ)
فریفتن کسی را بزبان و خدعه کردن با او. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- امثال:
اذا لم تغلب فاخلب، چون غالب نیامدی، پس خدعه کن.
، خراشیدن کس را بناخن و مجروح کردن او را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلب فلاناً بظفره خلبا، گرفتن شکار را بچنگال. منه: خلب الفریسه، ربودن عقل کسی را. منه: خلب فلاناً عقله، پاره کردن چیزی و گزیدن آنچیز را. منه: خلب الشیی ٔ، بریدن گیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلب النبات
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
نی که هنوز قابل قلم شدن نشده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سرمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُلْ / خُ لُ)
میانۀخرمابن و دل آن، لیف، رسن سخت تافتۀ باریک از لیف خرما، لای. گل و لای سخت چسبیدۀ بزمین و لای سیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُلْ لَ)
ابر بی باران، برق بی باران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- برق الخلب یا برق خلب، برق بدون باران. برقی که با وی باران نباشد
لغت نامه دهخدا
(خُلْ لَ)
برق بی باران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- البرق الخلب،برق بی باران. برقی که با وی باران نباشد
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خلطی که از بینی برآید. مخاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
گذاشتن یاری کسی. (از مصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عقیم گردیدن آهو بتفقد بچه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوار کردن. (دهار). خذلان
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
نوعی از سست رفتن است بر روی زمین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زنی زفت گوشت و باریک استخوان. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ لَ)
جمع واژۀ خاذل
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
گذارندۀ یاری کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذَ لَ)
هزیمت یافته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد فریبنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خادع. فریبندۀ بزبان. زبان باز. ج، خلبه
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ عُ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلبت المراءه، گول گردیدن آن زن
لغت نامه دهخدا
ناخن، برگ تاک، پرده دل، مرد زن پسند دل خرما پیه خرما، پوسته پوست درخت دار پوست، لای سیاه لجن ابر بی بار، درخش خراشیدن به ناخن، بریدن ، پاره کردن، هوشربایی، گزیدن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالب
تصویر خالب
مرد فریبنده، زبانباز، حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالب
تصویر خالب
((لِ))
فریبنده
فرهنگ فارسی معین