جدول جو
جدول جو

معنی خذعوبه - جستجوی لغت در جدول جو

خذعوبه
(خُ بَ)
پاره ای از کدو و از خیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از العوبه
تصویر العوبه
بازی، بازیچه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
تأنیث مذروب. رجوع به متن اللغه و نیز رجوع به مذروب شود
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وَ بَ)
مغرفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). چمچه. کفلیز. (منتهی الارب). کفگیر. (ناظم الاطباء). ج، مذاوب
لغت نامه دهخدا
(ذِ لِ بَ)
شتر مادۀ شتاب رو. مایۀتیزرو. ناقۀ سبک رو. ذعلب. شترمرغ. نعامه، حاجت اندک، کنارۀ جامه یا آنچه از جامه پاره شده و آویخته باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) :
جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید
در نثر من عذوبت و در نظم من نظام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کعابه. کعوب. (ازمنتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعابه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ عُ بَ)
مغاک خرد یا برآمدگی فروهشته که میان لب زیر است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، شکاف میان دو بروت نزدیک دیوار بینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ بَ)
زن فربه، زن درماندۀ عاجز. ضعیفه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
نام حصنی است در سواحل شام و مشرف بر عکا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
واحد خرّوب است. رجوع به خروب شود.
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
نوعی از سست رفتن است بر روی زمین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرعوبه. ناقۀ دراز و کلان بسیارشیر، شاخۀ یکسالۀ درخت، شاخۀ تر و تازه و دراز و نازک و نورسته. فرعوبه، زن جوان نیکواندام و نرم فرعوبه، زن سپید و نرم تناور پرگوشت باریک استخوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
نوعی از رفتن بر روی زمین است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، بریدن خار و کدو و مانند آن ریزه ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
زن پارسا. (منتهی الارب). صالحه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
ارض مذبوبه،زمین مگس ناک. (منتهی الارب). کثیرهالذباب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذبه. (متن اللغه) ، طعام مذبوبه، طعامی که در آن مگس بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن ترسیده شده از تهمت. (ناظم الاطباء). تأنیث مذعور. رجوع به مذعور شود، ناقۀ دیوانه. (منتهی الارب). مذعره. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
وزنی معادل سه درهم. (یادداشت بخط مؤلف) ، چهار جو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
پاره ای از کدو و از خیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
خرعوب. رجوع به خرعوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
بریدن هر چیزرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
قطعه ای از کدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
نسبت است مر گوش را. اذن خذاویه، گوش سبک و سست شنوا. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
بازی. (السامی فی الاسامی). بازیچه. (منتهی الارب) (آنندراج). بازی است از بازیها. (مهذب الاسماء). لعب. (اقرب الموارد). ج، الاعیب. (مهذب الاسماء) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ بَ)
یکی تذنوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد تذنوب. (اقرب الموارد). رجوع به تذنوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث مرعوب، نعت مفعولی از رعب. رجوع به مرعوب و رعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرعوبه
تصویر خرعوبه
پرشیر، شاخ ترد ستاک، نکو اندام سپید و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنوبه
تصویر خرنوبه
وزنی معادل سه درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از العوبه
تصویر العوبه
بازیچه، زن بازیگر، بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرعوب
تصویر خرعوب
پرشیر، شاخ ترد ستاک، نکو اندام سپید و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبوبه
تصویر ذبوبه
پر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبه
تصویر ذوبه
یکبار گداختن، مانده داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبه
تصویر خوبه
گزسنگی، زمین بی گیاه خاک خشک
فرهنگ لغت هوشیار