جدول جو
جدول جو

معنی خدفره - جستجوی لغت در جدول جو

خدفره
(تَ)
لباس کهنه پوشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدره
تصویر خدره
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اخگر، ابیز، آلاوه، لخشه، جرقّه، خدره، ژابیژ، آییژ، جذوه، لخچه، بلک، جمر، ایژک، جمره، ضرمه، آتش پاره، سینجر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ فَ)
مفرد خدافر بمعنی جامۀ کهنه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی. بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ. کوهستانی و معتدل است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ رَ)
شرمگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: امراءه خفره. ج، خفائر، خفرات
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عهد و پیمان، پناه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ رَ)
بدرقه کننده. مشایعت کننده، نگاهبان. همراه. محافظ. محافظ در راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ رَ)
خرده و ریزۀ هر چیز. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری آنرا مقلوب ’خرده’ آورده اند و صحیح می نماید. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نه در آن معده خدرۀ میده.
سنائی.
گر چنین خانی نچینی خدرۀ تتماج را.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
، شرارۀ آتش. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خدرک. جرقه. جریغه. اخگر:
شرارۀ خدره بود مارج و شواط لهب
زبانه فحم چه انگشت رماد خاکستر.
(نصاب الصبیان).
مخزن مه بدرۀ موزون تست
آتش خور خدرۀ کانون تست.
کاتبی (از آنندراج).
جثوه، جذوه. رجوع به خدرک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
نام ماده خری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
ابن عوف بن حارث بن خزرج. یکی از اجداد جاهلی عربست و فرزندان او بطنی از بنی خزرجند که ازجمله آنهاست: ابوسعید خدری صحابی. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع به ’امتاع الاسماء’ ص 163 و 250 شود
ابن کاهل. نام یکی از افراد قبیلۀ بلعمی است. (از منتهی الارب)
نام بندۀ آزادکردۀ عبیدۀ محدّثه است. (منتهی الارب)
لقب عمر بن ذهل بن شیبانست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
بنی خدره، نام بطنی از خزرج است که بنام بنی خدره موسومند و از آنانست: مالک بن سنان که در روز احد شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 3 ص 239)
نام گروهی از انصار است. (از منتهی الارب) (از انساب سمعانی). ابوسعید خدری از این گروه است
بطنی است از ذهل بن شیبان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
تاریکی سخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از للسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ / رِ)
غتفره. مردم جاهل و احمق و نادان و کودن و ابله. (برهان) (آنندراج). غدنگ. (برهان ذیل غدنگ). رجوع به غتفره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ رِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقعدر 65هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. این ناحیه در دشت واقع و گرمسیری و دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جراحی، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری. راه درتابستان اتومبیل رو است و ساکنین آن از آل ابوشوکه می باشند. این آبادی از دو محل بنام خرفرۀ یک و خرفرۀدو تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ رَ)
زن باحیا و پرده نشین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ رَ)
پاره ای از جامه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیراهن کهنه پوشیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
پرده نشینی. (آنندراج). رجوع به خدارت در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ رَ)
مؤنث دفر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گندیده و بدبو. (ناظم الاطباء). رجوع به دفر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خداره
تصویر خداره
پرده نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
غت: جملگی راخیالهای محال کرده مانند غتفره بجوال. (حدیقه)، زنا کننده زانی، پلید طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
((خُ رِ))
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ فارسی معین