بدیع ها، تازه ها، نوها، شگفت ها، موجد و مبتدع ها، در علوم ادبی علومی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند، جمع واژۀ بدیع
بدیع ها، تازه ها، نوها، شگفت ها، موجد و مبتدع ها، در علوم ادبی علومی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند، جمعِ واژۀ بدیع
اله. (مهذب الاسماء). الله. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است. رجوع به خدا و ترکیبات آن شود: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز او خدای نیست، چون بگویندتیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری). اگر به نبودی سخن از خدای نبی کی بدی نزد ما رهنمای. فرخی. بدان رسید که بر ما و بنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس. عسجدی. چون خدای...بدان آسانی تخت ملک بما داد، اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی). خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. بر زبان شیخ رفت که الحمدالله رب العالمین کارهای ما خدای سان باشد. (اسرار التوحید). خدای داند کز خجلت تو بادل خویش که تابمقطع شعر آمدستم از مبدا همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما. انوری (از شرفنامۀ منیری). - خدای آباد، کنایه از مدینه فاضلۀ خیالیست که در آن احکام الهی بی چون و چرا و صددرصد و از روی رغبت اجراء میشود: در خدای آباد یابی امر و نهی و دین و کفر و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا. سنائی. - خدای آزمائی: پذیریم هرچ آن خدائی بود خصومت خدای آزمائی بود. نظامی. - خدای آفرید، آفریدۀ خدا: جز آن را که باشد خدای آفرید کس از رستنیها گیاهی ندید. - خدای آورد،: بعضی از قیلان ایشان... بدست آوردند و بعضی بطوع با مرابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آورد نام نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 419). - خدایا، ای خدای. اللهم. (از ناظم الاطباء). الهی. ربی. (یادداشت بخط مؤلف). پروردگار را: خدایا راست گویم فتنه از تو است ولی از ترس نتوانم چغیدن لب و دندان ترکان ختا را بدین خویی نبایست آفریدن که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن اگر ریگی بکفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخسرو. - خدایان، آلهه. قصد از ذکر این لفظ رؤسا و قضات قوم می باشد، زیرا که ایشان از جانب خدا قضاوت می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). - خدایان خدا، رب الارباب. (یادداشت بخط مؤلف). - خدای باقی (به اضافه) ، خداوند لایزال: رحمت صفت خدای باقی است وآن را که خدای برگزیند. سعدی (قطعات). - خدای بر تو، کلمه قسم مانند تو و خدا. (از ناظم الاطباء). در مورد قسم گویند: مثل تو و خدا. (آنندراج) : تو و کرشمۀ ما و دل جفا بردار خدای بر تو که جور آنقدر که بتوانی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - خدای را، برای خدای. عبارتی است که قسم را به بکار است: خدای را این امیر جلیل شهاب بن اثیر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 443)
اله. (مهذب الاسماء). الله. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است. رجوع به خدا و ترکیبات آن شود: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز او خدای نیست، چون بگویندتیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری). اگر به نبودی سخن از خدای نبی کی بدی نزد ما رهنمای. فرخی. بدان رسید که بر ما و بنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس. عسجدی. چون خدای...بدان آسانی تخت ملک بما داد، اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی). خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. بر زبان شیخ رفت که الحمدالله رب العالمین کارهای ما خدای سان باشد. (اسرار التوحید). خدای داند کز خجلت تو بادل خویش که تابمقطع شعر آمدستم از مبدا همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما. انوری (از شرفنامۀ منیری). - خدای آباد، کنایه از مدینه فاضلۀ خیالیست که در آن احکام الهی بی چون و چرا و صددرصد و از روی رغبت اجراء میشود: در خدای آباد یابی امر و نهی و دین و کفر و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا. سنائی. - خدای آزمائی: پذیریم هرچ آن خدائی بود خصومت خدای آزمائی بود. نظامی. - خدای آفرید، آفریدۀ خدا: جز آن را که باشد خدای آفرید کس از رستنیها گیاهی ندید. - خدای آورد،: بعضی از قیلان ایشان... بدست آوردند و بعضی بطوع با مرابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آورد نام نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 419). - خدایا، ای خدای. اللهم. (از ناظم الاطباء). الهی. ربی. (یادداشت بخط مؤلف). پروردگار را: خدایا راست گویم فتنه از تو است ولی از ترس نتوانم چغیدن لب و دندان ترکان ختا را بدین خویی نبایست آفریدن که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن اگر ریگی بکفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخسرو. - خدایان، آلِهَه. قصد از ذکر این لفظ رؤسا و قضات قوم می باشد، زیرا که ایشان از جانب خدا قضاوت می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). - خدایان خدا، رب الارباب. (یادداشت بخط مؤلف). - خدای باقی (به اضافه) ، خداوند لایزال: رحمت صفت خدای باقی است وآن را که خدای برگزیند. سعدی (قطعات). - خدای بر تو، کلمه قسم مانند تو و خدا. (از ناظم الاطباء). در مورد قسم گویند: مثل تو و خدا. (آنندراج) : تو و کرشمۀ ما و دل جفا بردار خدای بر تو که جور آنقدر که بتوانی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - خدای را، برای خدای. عبارتی است که قسم را به بکار است: خدای را این امیر جلیل شهاب بن اثیر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 443)
جمع واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود. - ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین). ، جمع واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
جَمعِ واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود. - ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین). ، جَمعِ واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
مصطفی اوقجی زاده متوفی بسال 987 هجری قمری در مکه. از شاعران زمان و صاحب دیوانی بوده است. همدانی در تاریخ خودآورده: مکه را دید خدایی جان داد. در زبده، بیست وچهار بیت از او آمده است. (از کشف الظنون ج 1 ص 787) از شعرای قرن دهم هجری عثمانی است که در اسلامبول زاده شد و از منشیان ینگچری بود. ’در تحفۀ شاهدی’ و ’گلشن توحید’ آمده که وی پدر مغله لی شاهدی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
مصطفی اوقجی زاده متوفی بسال 987 هجری قمری در مکه. از شاعران زمان و صاحب دیوانی بوده است. همدانی در تاریخ خودآورده: مکه را دید خدایی جان داد. در زبده، بیست وچهار بیت از او آمده است. (از کشف الظنون ج 1 ص 787) از شعرای قرن دهم هجری عثمانی است که در اسلامبول زاده شد و از منشیان ینگچری بود. ’در تحفۀ شاهدی’ و ’گلشن توحید’ آمده که وی پدر مغله لی شاهدی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
چیزهای تازه و نادر و عجیب. (ناظم الاطباء). تازه ها. نوباوه ها. نوپدیدکرده ها. نوآورده ها: از هر صنایعی که بخواهی بر او اثر وز هر بدایعی که بجویی برونشان. فرخی. و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه). می اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم. (کلیله و دمنه). ابوالنصر... عتبی در تحریر و تقریر این کتاب (تاریخ یمینی) سحر حلال نموده است و بدایع اعجاز اظهار کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 10). این کلمات از حکم و بدایع سخن امام ابوالطیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). در کتاب لطایف الاّداب از تصنیف عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او (ابو جعفر محمد) بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصور است. (جهانگشای جوینی) ، بی اعتدالی. (ناظم الاطباء)
چیزهای تازه و نادر و عجیب. (ناظم الاطباء). تازه ها. نوباوه ها. نوپدیدکرده ها. نوآورده ها: از هر صنایعی که بخواهی بر او اثر وز هر بدایعی که بجویی برونشان. فرخی. و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه). می اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم. (کلیله و دمنه). ابوالنصر... عتبی در تحریر و تقریر این کتاب (تاریخ یمینی) سحر حلال نموده است و بدایع اعجاز اظهار کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 10). این کلمات از حکم و بدایع سخن امام ابوالطیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). در کتاب لطایف الاَّداب از تصنیف عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او (ابو جعفر محمد) بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصور است. (جهانگشای جوینی) ، بی اعتدالی. (ناظم الاطباء)