جدول جو
جدول جو

معنی خداپسند - جستجوی لغت در جدول جو

خداپسند
خداپسندانه، پسندیدۀ خداوند، به طوری که پسندیدۀ خداوند باشد
تصویری از خداپسند
تصویر خداپسند
فرهنگ فارسی عمید
خداپسند
(خُ پَ سَ)
عملی که پسندیدۀ خدا باشد. (آنندراج). امری که موجب خوش آمد خدا باشد، کاری که خدا را خوش آید:
تعمیر خویش نکردی نماز بی خللی
خداپسند نمی باشد این چنین عملی.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژپسند
تصویر دژپسند
بدپسند، دشوارپسند، کسی که امر سخت و دشواری را بپسندد، زاهد، پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
کاری یا چیزی که پسندیده نباشد، ناپسندیده، زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدپسند
تصویر بدپسند
مشکل پسند، کسی که چیزی را به سختی می پسندد، آنکه برای کسی بدی بخواهد، برای مثال در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ - ۲۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودپسند
تصویر خودپسند
کسی که کردار و رفتار و صفات خود را پسندیده و بی عیب می داند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نَ کُ نَ)
خدا نکناد. هرگز. ابداً. مقابل خدا کند. اعوذ باﷲ
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ پَ سَ)
ممدوح و لایق ستایش و قابل تحسین. (ناظم الاطباء). آنچه او راعقل پسندد. پسندیدۀ عقل. عقل پسند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ کُ نَ)
کاشکی. (یادداشت بخط مؤلف). یالیت: خدا کند که فلان کار واقع شود. خدا کند که حسن از سفر سالم بیاید. خدا کند که جنگ واقع نشود
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ سَ)
مورد ناخشنودی خدا. آنچه خدا را پسند نیفتد، کنایه از غیرموافق با حقیقت. امر غیرصواب. ناصحیح، نادرست. نااستوار
لغت نامه دهخدا
(چِ دَ / دِ)
کسی که شخص خود را می پسنددو ازخودراضی است. متکبر. مغرور. بی فایده مغرور. (ناظم الاطباء). معجب. (یادداشت بخط مؤلف) :
ندانستی ای کودک خودپسند
که مردان ز خدمت بجایی رسند.
سعدی.
جز این علتش نیست کآن خودپسند
حسد دیدۀ نیک بینش بکند.
سعدی.
گر جلوه مینمائی و گر طعنه می زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند.
حافظ.
- امثال:
خودپسند خداپسند نبود. (از جامع التمثیل).
خودپسند خلق پسند نیست
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ سَ)
خداپسند. مورد پسند خدا. مقبول خدای. آنچه را که خدای بپسندد:
چون رسیدم بتخت و تاج بلند
کارهایی کنم خدای پسند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ سَ)
حالت امری که مورد پسند خدا باشد. حالت چیزی که خدا می پسندد
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ دَ / دِ)
که در او پسند کتخدا باشد. که کدخدا پسندد. مقبول کدخدا، پست. فرومایه. زبون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلپسند
تصویر دلپسند
پسندیده دل مرغوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
مکروه، نامطبوع، ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پسند
تصویر خدا پسند
کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپسند
تصویر بدپسند
کسی که برای کسی بدی پسندد ونیکوئی نخواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
نامی از نامهای الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد پسند
تصویر بد پسند
مشکل پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودپسند
تصویر خودپسند
متکبر و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
((خُ وَ))
صاحب، مالک، پادشاه، آفریدگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژپسند
تصویر دژپسند
((~. پَ سَ))
بدپسند، دشوار پسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
((پَ سَ))
فاقد حالت پسندیدگی، ناخوشایند، نامطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
نامطلوب، مکروه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بد پسند
تصویر بد پسند
بی سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودپسند
تصویر خودپسند
متکبر
فرهنگ واژه فارسی سره
ازخودراضی، خودبین، خودخواه، سرگران، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، معجب، مغرور
متضاد: خودگداز، غیرپسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقلانی، عقلایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
Icky, Undesirable, Unpalatable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خودمحور، خودخوٰاه، خودبزرگ پندار، خودبین، خودشیفتگی، خودراضی
دیکشنری اردو به فارسی
خودستایانه، خودخوٰاه، خودخوٰاهانه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
nojento, indesejável, impalatável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناپسند
تصویر ناپسند
repugnante, indeseable, desagradable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی