ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست: انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد. (از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست: دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی. (از تذکرۀ روز روشن ص 726)
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست: انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد. (از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست: دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی. (از تذکرۀ روز روشن ص 726)
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من
کدام بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول منطق ابن سینا کدامی را بجای ’ای شی ٔ’ و ’ای ّ’ بکار برده و گوید مطلب ’ای ّ’ و آن از کدامی پرسد. (دانشنامه ص 63) : و چون نتوانی او را (ذات را) موجود پنداشتن تا بر آن حال بود مگر که کدامیش بجویی آن جنس بودچون شمار. (دانشنامۀ الهی از فرهنگ فارسی معین)
کدام بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول منطق ابن سینا کدامی را بجای ’ای شی ٔ’ و ’ای ّ’ بکار برده و گوید مطلب ’ای ّ’ و آن از کدامی پرسد. (دانشنامه ص 63) : و چون نتوانی او را (ذات را) موجود پنداشتن تا بر آن حال بود مگر که کدامیش بجویی آن جنس بودچون شمار. (دانشنامۀ الهی از فرهنگ فارسی معین)
صفت تعیین عددی یعنی چندمی و این صفت را در صورتی که چند چیز و یا چند کس موجود باشد و مقصود غیر معلوم بود بطور استفهام بکار برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدامین شود
صفت تعیین عددی یعنی چندمی و این صفت را در صورتی که چند چیز و یا چند کس موجود باشد و مقصود غیر معلوم بود بطور استفهام بکار برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدامین شود
لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است. علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجهالحق و فیلسوف می نامیده اند. (یادداشت مؤلف). در حواشی چهارمقالۀ عروضی شرح زیر درباره خیامی بقلم میرزا محمدخان قزوینی آمده است: خواجۀ امام عمرخیامی ابوالفتح بن ابراهیم الخیامی او الخیام النیسابوری از مشاهیر حکماء و ریاضیین اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری و یکی از مفاخر بزرگ ایران است ولی شهرت فوق العاده ای که در بلاد شرق و در این اواخر در اروپا و آمریکا بهم رسانیده همانا بیشتر یا فقط بواسطۀ رباعیات حکمت آمیزی است که در اوقات فراغت تفریح خاطر را این دانشمند می سرود و سایر فضائل و مناقب او در تحت الشعاع شعر مستور مانده است. با توجه به تحقیقات جامع پروفسور ادوارد براون معلوم می گردد که اولاً لقب او در غالب کتب عربی که متضمن ترجمه حال اوست و همچنین در صدر رسالۀ جبر و مقابله او خیامی است با یاء نسبت و در غالب کتب فارسی و در رباعیات خود او همیشه خیام بدون یاء نسبت آمده پس هر دو شکل صحیح است و صحت هرکدام باعث بطلان دیگری نیست و اختلاف تعبیر برحسب اختلاف زبان عربی و فارسی است. ثانیاً کتبی که در آنها ذکری از عمرخیامی شده است خواه متضمن ترجمه حال او بوده یا فقط اشاره ای بنام او شده باشد برحسب ترتیب زمانی از قرار ذیل است: قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیام نموده چهارمقالۀ عروضی سمرقندی معاصر خیام بوده و در سنۀ 506 هجری قمری در بلخ در مجلس انس بخدمت او رسیده است و در سنه 530هجری قمری در نیشابور قبر او را زیارت کرده و دو حکایت را که در باب عمرخیامی ذکر می کند اصح و اقدم مآخذ ترجمه حال اوست. بعد از چهارمقاله اقدم مواضعی که نامی از عمرخیامی در آن برده شده است در اشعار خاقانی شروانی است که به اصح ّاقوال در سنه 595 هجری قمری وفات یافته است در یکی از قصاید خود گوید: زان عقل بدو گفت که ای عمرعثمان هم عمر خیامی و هم عمر خطاب. یعنی در علم هم دارای اولین مرتبه ای مانند عمرخیامی و هم در عدل صاحب برترین درجه چون عمر بن خطاب. بعد از اشعار خاقانی شیخ نجم الدین ابوبکر رازی معروف به دایه در کتاب مرصادالعباد که بسنۀ 620 هجری قمری تألیف شده است بتقریبی ذکری از عمر خیامی نموده و عین عبارتش این است:... و معلوم که روح پاک علوی و روحانی را در صورت خاک سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت بود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب کردن و خرابی صورت چراست و باز در حشر قالب را نشرکردن و کسوت روح ساختن سبب چیست آنکه از زمرۀ اولئک کالانعام بل هم اضل بیرون آیدو بمرتبۀ انسانی رسد و از حجاب غفلت یعلمون ظاهراًمن الحیوهالدنیا و هم عن الآخره غافلون خلاص یابد و قدم بذوق و شوق در راه سلوک نهد و آن بیچارۀ فلسفی ودهری و طبایعی که از این هر دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته تا یکی را از فضلاء که بنزد ایشان بفضل وحکمت و کیاست و معرفت مشهور است و آن عمرخیامی است از غایت حیرت و ضلالت این بیت میباید گفت: در دایره ای کآمدن و رفتن ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی درین عالم راست کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست. و ایضاً: دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه قبل فکند اندر کم و کاست گر زشت آمد پس این صور عیب کراست ور نیک آمد خرابی از بهر چراست. بعد از مرصاد العباد قدیمترین کتابی که ترجمه حالی از عمرخیامی منعقد ساخته است کتاب نزهه الارواح و روضهالافراح فی تواریخ حکماءالمتقدمین والمتأخرین شمس الدین محمد بن محمود الشهر زوری است که مابین سنوات 586 هجری قمری و 611 هجری قمری تألیف شده است و دو روایت از کتاب او موجود است یکی به زبان پارسی. بعد از شهرزوری برحسب ترتیب زمانی ابن الاثیر در کتاب کامل التواریخ که در سنۀ 628 هجری قمری تألیف شده در ذیل حوادث سنۀ 427 هجری قمری گوید: و فیها جمع نظام الملک و السلطان ملکشاه جماعه من اعیان المنجمین و جعلوا النیروز اول نقطه من الحمل و کان النیروز قبل ذلک عند حلول الشمس نصف الحوت و صار ما فعل السلطان مبدء التقاویم... واجتمع جماعه من اعیان المنجمین فی عمله منهم عمر بن ابراهیم الخیامی و ابوالمظفر الاسفزاری و میمون بن النجیب الواسطی و غیرهم و خرج علیه من الاموال شی ٔ عظیم و... الی ان مات السلطان سنه خمس و ثمانین و اربعمائه فبطل بعد موته. بعد از او قاضی اکرم جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف القفطی در کتاب تاریخ الحکماء که ظاهراً بین سنۀ 624- 646 هجری قمری تألیف شده است درباره عمرالخیامی امام خراسان شرحی نوشته است. پس از او زکریا بن محمد بن محمود القزوینی در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد که در سنۀ 674 هجری قمری تألیف نموده است در ذیل نیسابور از خیام سخن رانده است. بعد از آثارالبلاد قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیامی می نماید جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله وزیر است که در سنۀ 718 هجری قمری مقتول گردید. رشیدالدین از یکی از کتب اسماعیلیه موسوم به ’سرگذشت سیدنا’ یعنی حسن صباح حکایت معروف رفاقت نظام الملک طوسی و عمرخیامی و حسن صباح را در کودکی در مکتب نیشابور و تعهد نمودن با یکدیگر که هر یک از ایشان بدرجه عالی رسد که از دیگران مساعدت نماید الخ... نقل میکند و کتاب مذکور از جمله کتب اسماعیلیه است که در کتاب خانه قلعۀ الموت بود وهلاکو علاالدین عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشای را مأمور نمود که کتاب خانه ایشان را تجسس و تصفح نموده هر کتابی را که مفید داند نگاه داشته باقی را بسوزاند عطاملک نیز حسب الامر رفتار نموده غالب آن کتب رابسوخت و فصل بسیار نفیس مفیدی که در جلد سوم جهانگشای از تاریخ اسماعیلیه مندرج است منقول از همان کتب قلعۀ الموت است و عجب آنست که عطاملک خود بدین حکایت هیچ اشارتی نمی نماید باری حکایت مزبور یعنی داستان رفاقت عمرخیامی و حسن صباح و نظام الملک در اوان طفولیت معروف و مشهور است و در غالب کتب تاریخ از قبیل جامعالتواریخ و تاریخ گزیده و روضهالصفا و حبیب السیرو تذکره دولتشاه و کتاب مجعول ’وصایای نظام الملک’ وهمچنین در مقدمۀ هر طبعی از رباعیات عمرخیامی بفارسی و انگلیسی و غیرهما مسطور است و حاجت بتکرار آن در این موضع نیست ولی باید این نکته را ناگفته نگذاریم که بعقیدۀ غالب مستشرقین اروپا این حکایت اصلی ندارد بلکه مجعول و افسانه است زیرا که تولد نظام الملک در سنۀ 408 هجری قمری است و تولد عمرخیامی و حسن صباح اگرچه معلوم نیست ولی وفات عمرخیامی علی المشهور درسنۀ 517 هجری قمری و وفات حسن صباح در سنۀ 518 ه. ق. است و اگر عمر خیام و حسن صباح همسن یا متقارب السن با نظام الملک بودند چنانکه مقتضای این حکایت است بایستی هر یک از حسن صباح و عمرخیام بیشتر از صد سال عمر کرده باشند و این اگر چه عاده محال نیست ولی مستبعد است باز اگر فقط یکی ازین دو نفر یعنی حسن صباح و عمرخیام موضوع این حکایت و صاحب عمر صد و بیست ساله می بود چندان استبعادی نداشت ولی حکایتی مستلزم این باشد که دو شخص معروف تاریخی که هیچ دلیلی از خارج بر بلوغ ایشان بعمر فوق العاده نداریم هر دو معاً قریب صد و بیست سال عمرکرده باشند بعید الوقوع و ضعیف الاحتمال است و اﷲاعلم بالصواب. بعد از جامعالتواریخ برحسب ترتیب زمانی در کتاب فردوس التواریخ تألیف مولانا خمروابرقوهی در سنۀ 808 هجری قمری فصلی در ترجمه حال عمرخیامی منعقد است و عین عبارت آن این است: خیامی و هو عمر بن ابراهیم خیامی در اکثر علوم خاصه درعلم نجوم سرآمد زمان خود بود رسائل جهانگیر و اشعاربی نظیر دارد من اشعاره: هر ذره که در روی زمینی بوده ست خورشید رخی زهره جبینی بوده ست گرد از رخ نازنین به آرام فشان کان هم رخ و زلف نازنینی بوده ست. حکایت - ابوالحسن البیهقی گوید من بمجلس امام عمر در آمدم در سنۀخمس و خمسمأته پس از من معنی بیتی از حماسه پرسید و آن این است: ولایرعون اکناف الهوینا اذا حلوا ولاارض الهدون. گفتم هوینا تصغیر است که اسم مکبر ندارد همچنانک تریا و حمیا و شاعراشارت کرده است بعز آن طایفه و منع طرفی که دارند یعنی در مکانی که حلول نمایند یا موردش بستانید و در معالی ایشان تقصیری واقع نشود بلکه همت ایشان بسوی معالی امور باشد معاصر او پادشاه سلطان ملکشاه سلجوقی خلیفه... وفات خیامی - امام محمد بغداد داماد عمرالخیامی می گوید مطالعۀ کتاب الهی از کتاب الشفاء می کرد چون بفصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت جماعت را بخوان تا وصیت کنم چون اصحاب جمع شدند بشرایط قیام نمود و بنماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد نماز خفتن بگذارد و روی بر خاک نهاد و گفت اللهم انی عرفتک علی مبلغ المکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک و جان بحق سپرد و گویند آخر سخنان نظم او این بود: سیر آمدم ای خدای از هستی خویش از تنگ دلی و از تهی دستی خویش از نیست چو هست میکنی بیرون آر زین نیستیم بحرمت هستی خویش. آخرین مأخذی که پرفسور ژکوفسکی روسی در شرح حال خیامی بدست می دهد تاریخ الفی است و آن مشتمل است بر کلیۀ وقایع تاریخی اسلام از اول هجرت تا سنۀ 1000 هجری قمری و همین است وجه تسمیۀ آن بتاریخ الفی و کتاب مذکور را احمد بن نصرالله تتوی هندی بنام اکبرشاه هندی معروف تألیف نموده است و عین عبارت کتاب مذکور در باب خیامی این است: حکیم عمرخیام، وی از پیشوایان حکماء خراسان است او را در حکمت قریب بمرتبه ابوعلی میدانند از تاریخ فاضل محمد شهرزوری معلوم میشود که مولد وی در نیشابور بوده و آباء وی نیز نیشابوری بوده اند بعضی او را از قریه شمشاد تابع بلخ دانسته اند و بعضی مولدش را در قریه بسنگ من توابع استرآباد، الحاصل توطن اکثر اوقات در نیشابور داشته حکیم مزبور بواسطه بخل و ضنت در نشر علوم در تصنیف چندان اثری ظاهر نکرد و آنچه از وی شهرت دارد رساله ای است مسمی بمیزان الحکم در بیان یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن و دیگر رساله ای مسمی بل و ازم الامکنه غرض از آن رساله دریافتن فصول اربعه است و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم. وفات عمرخیام را غالب مصنفین اروپا در سنۀ 517 ه. ق. دانسته اند و بروکلمن در تاریخ علوم عرب در سنۀ 515 هجری قمری ذکر می کند ولی سند موثقی برای هیچ یک از این دو تاریخ بدست نیست در هر صورت از چهارمقاله واضح میشود که وفات او مابین سنۀ 508 تا 530 هجری قمری بوده است زیرا که در سنۀ 508 هجری قمری در حیات بوده است و در سنۀ 530 هجری قمری که نظامی عروضی قبر او را در نیشابور زیارت کرده چندین سال ازوفات او گذشته بود. آنچه از مصنفات عمرخیامی باقی است یا آنکه مورخان ذکر کرده اند بدین شرح است: 1- رساله ای در جبر و مقابله که مسیو وپکه متن عربی آنرا با ترجمه فرانسوی آن در سنۀ 1851 میلادی در پاریس بطبع رسانیده است. 2- رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس که در کتاب خانه لیدن در هلاند محفوظ است. 3- زیج ملکشاهی که خیام یکی از مؤلفان آن بوده است. 4- مختصری در طبیعیات. 5- رساله ای در وجود که بزبان پارسی است و آنرا بنام فخرالملک بن مؤید تألیف نموده است و این رساله در موزۀ بریطانیه در لندن موجود است و عنوانش در نسخۀ مذکور چنین است ’رساله بالعجمیه لعمر بن الخیام (کذا) فی کلیات الوجود’. 6- رساله در کون و تکلیف. این سه رساله اخیر را شهرزوری به او نسبت داده است. 7- رساله فی الاحتیال معرفه مقداری الذهب والفضه فی جسم مرکب منهما که در کتاب خانه گوته در آلمان محفوظاست. 8- رساله مسمی به لوازم الامکنه در فصول و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم این دو رسالۀ اخیر را تاریخ الفی بدو نسبت داده است. 9- رباعیات عمرخیامی: رباعیات عمرخیامی علاوه بر آنکه به کرات و مرات در ایران و هند بطبع رسیده است و به بسیاری از زبانهای اروپایی از لاتین و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و دانمارکی و روسی و غیر آن ترجمه شده است و شهرت خیامی را در اروپا و مخصوصاً در انگلستان و آمریکا بمراتب بیشتر از شهرت او در وطن خود یعنی ایران نموده است و علت عمده این اشتهار فوق العاده آن است که یکی از مشاهیر و اعاظم شعراء انگلیس موسوم به ادوارد فیتزجرالد رباعیات عمرخیامی را به اشعار انگلیسی در نهایت سلامت و عذوبت ترجمه کرده است که در فصاحت لفظ و بلاغت معنی تقریباً معادل اصل فارسی آن است این ترجمه در سنۀ 1859 میلادی در لندن منتشر شد و چنان مطبوع طباع خواص گردید و چندان قبولیت عامه بهم رسانید که پس از آن چندین مرتبه کرهً بعد اخری و مره بعد اولی در انگلستان و آمریکا طبع شد و نسخ آن بزودی تمام گردید. جمعی کثیر از ادباء و فضلاء نیز بترجمه رباعیات او پرداختندو بسیاری دیگر بتقلید و سبک رباعیات خیامی رباعیات ساختند و طبع نمودند به اندازه ای که می توان گفت از حیز احصاء بیرون است و اکنون در انگلستان و آمریکا ’ادبیات عمری’ خود یک طریقه و سبک مخصوصی از ادبیات و اشعار گردیده است و هرکس خواهد که از تفصیل ترجمه های رباعیات عمرخیامی به السنۀ مختلفۀ اروپا و مقایسه آنها با یکدیگر و شرح حال مترجمین و ترجمه حال عمرخیامی و شرح مشرب و مسلک او در فلسفه و غیر ذلک بتفصیل و اشباع تمام مطلع شود باید رجوع نماید به کتاب نفیس که مسترنثان هسکل دول در این موضوع تألیف نموده و در سنۀ 1898 میلادی در دو مجلد مصور در لندن بطبع رسانیده است. و بعد از انتشار ترجمه فیتز جرالد تاکنون اقبال عمومی مردم از عوام و خواص برباعیات عمرخیامی و طرز خیالات و مسلک و فلسفۀ او روز بروز در تزاید است تا اینکه در این اواخر انجمنی بنام عمرخیام در لندن منعقد گردید. انجمن عمرخیامی: در سنۀ 1892 میلادی در لندن انجمنی تأسیس شد بنام ’عمرخیام کلوب’ یعنی انجمن عمرخیام و مؤسسان آن از فضلاء و ادباء و بعضی ارباب جراید بودند در سنۀ 1893 میلادی انجمن مذکور بار سوم در تشریفات شایان اهمیت دو عدد بوتۀ گل سرخ بر سر قبر فیتز جرالد مترجم رباعیات عمرخیامی نشانیده و سرلوحه ای که حاوی کتیبۀ ذیل بود در آنجا نصب کردند: این بوتۀ گل سرخ که در باغ کیو پرورده شده و تخم آنرا سیمپسن از سر مقبره عمرخیامی در نیشابور آورده است و بدست چندین تن از هواخواهان ادوارد فیتزجرالد از جانب انجمن عمرخیام غرس شد. در هفتم اکتبر 1893 میلادی اشعار بسیار که اعضاء انجمن مذکور بمناسبت مقام انشاء نموده بودند درین موقع خوانده شد و همچنین ترجمه بسیاری از رباعیات خیامی بزبان انگلیسی قرائت گردید از جمله این رباعی: هفتاد و دو ملتند در دین کم و بیش از ملتها عشق تو دارم در کیش چه کفر و چه اسلام چه طاعت چه گناه مقصود تویی بهانه بردار از پیش. و دیگر: هین صبح دمید و دامن شب شد چاک برخیز و صبوح کن چرایی غمناک می نوش دلا که صبح بسیار دمد او روی بما کرده و ما روی بخاک. و دیگر: سنت بکن و فریضۀ حق بگذار و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار غیبت مکن و مجوی کس را آزار در عهدۀ آن جهان منم باده بیار. و دیگر: ای دل تو به اسرار معما نرسی در نکتۀ زیرکان دانا نرسی اینجا بمی و جام بهشتی میساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی. اما بوتۀ گل سرخ مذکور که بر سر قبرفیتز جرالد غرس نمودند آنرا مستر سیمپسن که بسمت وقایعنگاری مخصوص از جانب جریدۀ ’ایلوستریتد لندن نیوز’ در مصاحبت کمیسیون سرحدی افغان در تحت ریاست ’سرپترلمسدن’ بصفحات شرقی ایران فرستاده شده بود از نیشابور از سر مقبره عمرخیامی به انگلستان فرستاد. (از حواشی چهارمقاله عروضی بقلم علامۀ قزوینی اختصاراً). در سالهای اخیر در آرامگاه حکیم عالیقدر بکوشش انجمن آثار ملی بنائی زیبا و باغی دلگشا ساخته شده است.
لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است. علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجهالحق و فیلسوف می نامیده اند. (یادداشت مؤلف). در حواشی چهارمقالۀ عروضی شرح زیر درباره خیامی بقلم میرزا محمدخان قزوینی آمده است: خواجۀ امام عمرخیامی ابوالفتح بن ابراهیم الخیامی او الخیام النیسابوری از مشاهیر حکماء و ریاضیین اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری و یکی از مفاخر بزرگ ایران است ولی شهرت فوق العاده ای که در بلاد شرق و در این اواخر در اروپا و آمریکا بهم رسانیده همانا بیشتر یا فقط بواسطۀ رباعیات حکمت آمیزی است که در اوقات فراغت تفریح خاطر را این دانشمند می سرود و سایر فضائل و مناقب او در تحت الشعاع شعر مستور مانده است. با توجه به تحقیقات جامع پروفسور ادوارد براون معلوم می گردد که اولاً لقب او در غالب کتب عربی که متضمن ترجمه حال اوست و همچنین در صدر رسالۀ جبر و مقابله او خیامی است با یاء نسبت و در غالب کتب فارسی و در رباعیات خود او همیشه خیام بدون یاء نسبت آمده پس هر دو شکل صحیح است و صحت هرکدام باعث بطلان دیگری نیست و اختلاف تعبیر برحسب اختلاف زبان عربی و فارسی است. ثانیاً کتبی که در آنها ذکری از عمرخیامی شده است خواه متضمن ترجمه حال او بوده یا فقط اشاره ای بنام او شده باشد برحسب ترتیب زمانی از قرار ذیل است: قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیام نموده چهارمقالۀ عروضی سمرقندی معاصر خیام بوده و در سنۀ 506 هجری قمری در بلخ در مجلس انس بخدمت او رسیده است و در سنه 530هجری قمری در نیشابور قبر او را زیارت کرده و دو حکایت را که در باب عمرخیامی ذکر می کند اصح و اقدم مآخذ ترجمه حال اوست. بعد از چهارمقاله اقدم مواضعی که نامی از عمرخیامی در آن برده شده است در اشعار خاقانی شروانی است که به اصح ِّاقوال در سنه 595 هجری قمری وفات یافته است در یکی از قصاید خود گوید: زان عقل بدو گفت که ای عمرعثمان هم عمر خیامی و هم عمر خطاب. یعنی در علم هم دارای اولین مرتبه ای مانند عمرخیامی و هم در عدل صاحب برترین درجه چون عمر بن خطاب. بعد از اشعار خاقانی شیخ نجم الدین ابوبکر رازی معروف به دایه در کتاب مرصادالعباد که بسنۀ 620 هجری قمری تألیف شده است بتقریبی ذکری از عمر خیامی نموده و عین عبارتش این است:... و معلوم که روح پاک علوی و روحانی را در صورت خاک سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت بود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب کردن و خرابی صورت چراست و باز در حشر قالب را نشرکردن و کسوت روح ساختن سبب چیست آنکه از زمرۀ اولئک کالانعام بل هم اضل بیرون آیدو بمرتبۀ انسانی رسد و از حجاب غفلت یعلمون ظاهراًمن الحیوهالدنیا و هم عن الآخره غافلون خلاص یابد و قدم بذوق و شوق در راه سلوک نهد و آن بیچارۀ فلسفی ودهری و طبایعی که از این هر دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته تا یکی را از فضلاء که بنزد ایشان بفضل وحکمت و کیاست و معرفت مشهور است و آن عمرخیامی است از غایت حیرت و ضلالت این بیت میباید گفت: در دایره ای کآمدن و رفتن ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی درین عالم راست کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست. و ایضاً: دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه قبل فکند اندر کم و کاست گر زشت آمد پس این صور عیب کراست ور نیک آمد خرابی از بهر چراست. بعد از مرصاد العباد قدیمترین کتابی که ترجمه حالی از عمرخیامی منعقد ساخته است کتاب نزهه الارواح و روضهالافراح فی تواریخ حکماءالمتقدمین والمتأخرین شمس الدین محمد بن محمود الشهر زوری است که مابین سنوات 586 هجری قمری و 611 هجری قمری تألیف شده است و دو روایت از کتاب او موجود است یکی به زبان پارسی. بعد از شهرزوری برحسب ترتیب زمانی ابن الاثیر در کتاب کامل التواریخ که در سنۀ 628 هجری قمری تألیف شده در ذیل حوادث سنۀ 427 هجری قمری گوید: و فیها جمع نظام الملک و السلطان ملکشاه جماعه من اعیان المنجمین و جعلوا النیروز اول نقطه من الحمل و کان النیروز قبل ذلک عند حلول الشمس نصف الحوت و صار ما فعل السلطان مبدء التقاویم... واجتمع جماعه من اعیان المنجمین فی عمله منهم عمر بن ابراهیم الخیامی و ابوالمظفر الاسفزاری و میمون بن النجیب الواسطی و غیرهم و خرج علیه من الاموال شی ٔ عظیم و... الی ان مات السلطان سنه خمس و ثمانین و اربعمائه فبطل بعد موته. بعد از او قاضی اکرم جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف القفطی در کتاب تاریخ الحکماء که ظاهراً بین سنۀ 624- 646 هجری قمری تألیف شده است درباره عمرالخیامی امام خراسان شرحی نوشته است. پس از او زکریا بن محمد بن محمود القزوینی در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد که در سنۀ 674 هجری قمری تألیف نموده است در ذیل نیسابور از خیام سخن رانده است. بعد از آثارالبلاد قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیامی می نماید جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله وزیر است که در سنۀ 718 هجری قمری مقتول گردید. رشیدالدین از یکی از کتب اسماعیلیه موسوم به ’سرگذشت سیدنا’ یعنی حسن صباح حکایت معروف رفاقت نظام الملک طوسی و عمرخیامی و حسن صباح را در کودکی در مکتب نیشابور و تعهد نمودن با یکدیگر که هر یک از ایشان بدرجه عالی رسد که از دیگران مساعدت نماید الخ... نقل میکند و کتاب مذکور از جمله کتب اسماعیلیه است که در کتاب خانه قلعۀ الموت بود وهلاکو علاالدین عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشای را مأمور نمود که کتاب خانه ایشان را تجسس و تصفح نموده هر کتابی را که مفید داند نگاه داشته باقی را بسوزاند عطاملک نیز حسب الامر رفتار نموده غالب آن کتب رابسوخت و فصل بسیار نفیس مفیدی که در جلد سوم جهانگشای از تاریخ اسماعیلیه مندرج است منقول از همان کتب قلعۀ الموت است و عجب آنست که عطاملک خود بدین حکایت هیچ اشارتی نمی نماید باری حکایت مزبور یعنی داستان رفاقت عمرخیامی و حسن صباح و نظام الملک در اوان طفولیت معروف و مشهور است و در غالب کتب تاریخ از قبیل جامعالتواریخ و تاریخ گزیده و روضهالصفا و حبیب السیرو تذکره دولتشاه و کتاب مجعول ’وصایای نظام الملک’ وهمچنین در مقدمۀ هر طبعی از رباعیات عمرخیامی بفارسی و انگلیسی و غیرهما مسطور است و حاجت بتکرار آن در این موضع نیست ولی باید این نکته را ناگفته نگذاریم که بعقیدۀ غالب مستشرقین اروپا این حکایت اصلی ندارد بلکه مجعول و افسانه است زیرا که تولد نظام الملک در سنۀ 408 هجری قمری است و تولد عمرخیامی و حسن صباح اگرچه معلوم نیست ولی وفات عمرخیامی علی المشهور درسنۀ 517 هجری قمری و وفات حسن صباح در سنۀ 518 هَ. ق. است و اگر عمر خیام و حسن صباح همسن یا متقارب السن با نظام الملک بودند چنانکه مقتضای این حکایت است بایستی هر یک از حسن صباح و عمرخیام بیشتر از صد سال عمر کرده باشند و این اگر چه عاده محال نیست ولی مستبعد است باز اگر فقط یکی ازین دو نفر یعنی حسن صباح و عمرخیام موضوع این حکایت و صاحب عمر صد و بیست ساله می بود چندان استبعادی نداشت ولی حکایتی مستلزم این باشد که دو شخص معروف تاریخی که هیچ دلیلی از خارج بر بلوغ ایشان بعمر فوق العاده نداریم هر دو معاً قریب صد و بیست سال عمرکرده باشند بعید الوقوع و ضعیف الاحتمال است و اﷲاعلم بالصواب. بعد از جامعالتواریخ برحسب ترتیب زمانی در کتاب فردوس التواریخ تألیف مولانا خمروابرقوهی در سنۀ 808 هجری قمری فصلی در ترجمه حال عمرخیامی منعقد است و عین عبارت آن این است: خیامی و هو عمر بن ابراهیم خیامی در اکثر علوم خاصه درعلم نجوم سرآمد زمان خود بود رسائل جهانگیر و اشعاربی نظیر دارد من اشعاره: هر ذره که در روی زمینی بوده ست خورشید رخی زهره جبینی بوده ست گرد از رخ نازنین به آرام فشان کان هم رخ و زلف نازنینی بوده ست. حکایت - ابوالحسن البیهقی گوید من بمجلس امام عمر در آمدم در سنۀخمس و خمسمأته پس از من معنی بیتی از حماسه پرسید و آن این است: ولایرعون اکناف الهوینا اذا حلوا ولاارض الهدون. گفتم هوینا تصغیر است که اسم مکبر ندارد همچنانک تریا و حمیا و شاعراشارت کرده است بعز آن طایفه و منع طرفی که دارند یعنی در مکانی که حلول نمایند یا موردش بستانید و در معالی ایشان تقصیری واقع نشود بلکه همت ایشان بسوی معالی امور باشد معاصر او پادشاه سلطان ملکشاه سلجوقی خلیفه... وفات خیامی - امام محمد بغداد داماد عمرالخیامی می گوید مطالعۀ کتاب الهی از کتاب الشفاء می کرد چون بفصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت جماعت را بخوان تا وصیت کنم چون اصحاب جمع شدند بشرایط قیام نمود و بنماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد نماز خفتن بگذارد و روی بر خاک نهاد و گفت اللهم انی عرفتک علی مبلغ المکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک و جان بحق سپرد و گویند آخر سخنان نظم او این بود: سیر آمدم ای خدای از هستی خویش از تنگ دلی و از تهی دستی خویش از نیست چو هست میکنی بیرون آر زین نیستیم بحرمت هستی خویش. آخرین مأخذی که پرفسور ژکوفسکی روسی در شرح حال خیامی بدست می دهد تاریخ الفی است و آن مشتمل است بر کلیۀ وقایع تاریخی اسلام از اول هجرت تا سنۀ 1000 هجری قمری و همین است وجه تسمیۀ آن بتاریخ الفی و کتاب مذکور را احمد بن نصرالله تتوی هندی بنام اکبرشاه هندی معروف تألیف نموده است و عین عبارت کتاب مذکور در باب خیامی این است: حکیم عمرخیام، وی از پیشوایان حکماء خراسان است او را در حکمت قریب بمرتبه ابوعلی میدانند از تاریخ فاضل محمد شهرزوری معلوم میشود که مولد وی در نیشابور بوده و آباء وی نیز نیشابوری بوده اند بعضی او را از قریه شمشاد تابع بلخ دانسته اند و بعضی مولدش را در قریه بسنگ من توابع استرآباد، الحاصل توطن اکثر اوقات در نیشابور داشته حکیم مزبور بواسطه بخل و ضنت در نشر علوم در تصنیف چندان اثری ظاهر نکرد و آنچه از وی شهرت دارد رساله ای است مسمی بمیزان الحکم در بیان یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن و دیگر رساله ای مسمی بل و ازم الامکنه غرض از آن رساله دریافتن فصول اربعه است و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم. وفات عمرخیام را غالب مصنفین اروپا در سنۀ 517 هَ. ق. دانسته اند و بروکلمن در تاریخ علوم عرب در سنۀ 515 هجری قمری ذکر می کند ولی سند موثقی برای هیچ یک از این دو تاریخ بدست نیست در هر صورت از چهارمقاله واضح میشود که وفات او مابین سنۀ 508 تا 530 هجری قمری بوده است زیرا که در سنۀ 508 هجری قمری در حیات بوده است و در سنۀ 530 هجری قمری که نظامی عروضی قبر او را در نیشابور زیارت کرده چندین سال ازوفات او گذشته بود. آنچه از مصنفات عمرخیامی باقی است یا آنکه مورخان ذکر کرده اند بدین شرح است: 1- رساله ای در جبر و مقابله که مسیو وپکه متن عربی آنرا با ترجمه فرانسوی آن در سنۀ 1851 میلادی در پاریس بطبع رسانیده است. 2- رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس که در کتاب خانه لیدن در هلاند محفوظ است. 3- زیج ملکشاهی که خیام یکی از مؤلفان آن بوده است. 4- مختصری در طبیعیات. 5- رساله ای در وجود که بزبان پارسی است و آنرا بنام فخرالملک بن مؤید تألیف نموده است و این رساله در موزۀ بریطانیه در لندن موجود است و عنوانش در نسخۀ مذکور چنین است ’رساله بالعجمیه لعمر بن الخیام (کذا) فی کلیات الوجود’. 6- رساله در کون و تکلیف. این سه رساله اخیر را شهرزوری به او نسبت داده است. 7- رساله فی الاحتیال معرفه مقداری الذهب والفضه فی جسم مرکب منهما که در کتاب خانه گوته در آلمان محفوظاست. 8- رساله مسمی به لوازم الامکنه در فصول و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم این دو رسالۀ اخیر را تاریخ الفی بدو نسبت داده است. 9- رباعیات عمرخیامی: رباعیات عمرخیامی علاوه بر آنکه به کرات و مرات در ایران و هند بطبع رسیده است و به بسیاری از زبانهای اروپایی از لاتین و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و دانمارکی و روسی و غیر آن ترجمه شده است و شهرت خیامی را در اروپا و مخصوصاً در انگلستان و آمریکا بمراتب بیشتر از شهرت او در وطن خود یعنی ایران نموده است و علت عمده این اشتهار فوق العاده آن است که یکی از مشاهیر و اعاظم شعراء انگلیس موسوم به ادوارد فیتزجرالد رباعیات عمرخیامی را به اشعار انگلیسی در نهایت سلامت و عذوبت ترجمه کرده است که در فصاحت لفظ و بلاغت معنی تقریباً معادل اصل فارسی آن است این ترجمه در سنۀ 1859 میلادی در لندن منتشر شد و چنان مطبوع طباع خواص گردید و چندان قبولیت عامه بهم رسانید که پس از آن چندین مرتبه کرهً بعد اخری و مره بعد اولی در انگلستان و آمریکا طبع شد و نسخ آن بزودی تمام گردید. جمعی کثیر از ادباء و فضلاء نیز بترجمه رباعیات او پرداختندو بسیاری دیگر بتقلید و سبک رباعیات خیامی رباعیات ساختند و طبع نمودند به اندازه ای که می توان گفت از حیز احصاء بیرون است و اکنون در انگلستان و آمریکا ’ادبیات عمری’ خود یک طریقه و سبک مخصوصی از ادبیات و اشعار گردیده است و هرکس خواهد که از تفصیل ترجمه های رباعیات عمرخیامی به السنۀ مختلفۀ اروپا و مقایسه آنها با یکدیگر و شرح حال مترجمین و ترجمه حال عمرخیامی و شرح مشرب و مسلک او در فلسفه و غیر ذلک بتفصیل و اشباع تمام مطلع شود باید رجوع نماید به کتاب نفیس که مسترنثان هسکل دول در این موضوع تألیف نموده و در سنۀ 1898 میلادی در دو مجلد مصور در لندن بطبع رسانیده است. و بعد از انتشار ترجمه فیتز جرالد تاکنون اقبال عمومی مردم از عوام و خواص برباعیات عمرخیامی و طرز خیالات و مسلک و فلسفۀ او روز بروز در تزاید است تا اینکه در این اواخر انجمنی بنام عمرخیام در لندن منعقد گردید. انجمن عمرخیامی: در سنۀ 1892 میلادی در لندن انجمنی تأسیس شد بنام ’عمرخیام کلوب’ یعنی انجمن عمرخیام و مؤسسان آن از فضلاء و ادباء و بعضی ارباب جراید بودند در سنۀ 1893 میلادی انجمن مذکور بار سوم در تشریفات شایان اهمیت دو عدد بوتۀ گل سرخ بر سر قبر فیتز جرالد مترجم رباعیات عمرخیامی نشانیده و سرلوحه ای که حاوی کتیبۀ ذیل بود در آنجا نصب کردند: این بوتۀ گل سرخ که در باغ کیو پرورده شده و تخم آنرا سیمپسن از سر مقبره عمرخیامی در نیشابور آورده است و بدست چندین تن از هواخواهان ادوارد فیتزجرالد از جانب انجمن عمرخیام غرس شد. در هفتم اکتبر 1893 میلادی اشعار بسیار که اعضاء انجمن مذکور بمناسبت مقام انشاء نموده بودند درین موقع خوانده شد و همچنین ترجمه بسیاری از رباعیات خیامی بزبان انگلیسی قرائت گردید از جمله این رباعی: هفتاد و دو ملتند در دین کم و بیش از ملتها عشق تو دارم در کیش چه کفر و چه اسلام چه طاعت چه گناه مقصود تویی بهانه بردار از پیش. و دیگر: هین صبح دمید و دامن شب شد چاک برخیز و صبوح کن چرایی غمناک می نوش دلا که صبح بسیار دمد او روی بما کرده و ما روی بخاک. و دیگر: سنت بکن و فریضۀ حق بگذار و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار غیبت مکن و مجوی کس را آزار در عهدۀ آن جهان منم باده بیار. و دیگر: ای دل تو به اسرار معما نرسی در نکتۀ زیرکان دانا نرسی اینجا بمی و جام بهشتی میساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی. اما بوتۀ گل سرخ مذکور که بر سر قبرفیتز جرالد غرس نمودند آنرا مستر سیمپسن که بسمت وقایعنگاری مخصوص از جانب جریدۀ ’ایلوستریتد لندن نیوز’ در مصاحبت کمیسیون سرحدی افغان در تحت ریاست ’سرپترلمسدن’ بصفحات شرقی ایران فرستاده شده بود از نیشابور از سر مقبره عمرخیامی به انگلستان فرستاد. (از حواشی چهارمقاله عروضی بقلم علامۀ قزوینی اختصاراً). در سالهای اخیر در آرامگاه حکیم عالیقدر بکوشش انجمن آثار ملی بنائی زیبا و باغی دلگشا ساخته شده است.
گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست. (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی. اسطوخودوس. خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف). خیری بری. (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است: خزامی، خیری است و به شیرازی اردانه گویند و طبیعت وی گرم و لطیف بود و مسخن دماغ سرد بود و چون بیاشامند سؤالمزاج را نافع بود و جگر و سپرز چون بدان بخور کنند هر بوی گنده ای که باشد زائل کند و مسخن زخم گردد و مجفف رطوباتی که از آن روانه بود و رحم را پاک گرداندو نیکو و چون زن فرزجه ای از وی بخود گیرد آبستن گردد بفرمان آفریدگار و این مجرب است و چون سحق کنند و با ادویه بسرشند و بر جراحات ضماد کنند تحلیل دهد
گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست. (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی. اسطوخودوس. خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف). خیری بری. (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است: خزامی، خیری است و به شیرازی اردانه گویند و طبیعت وی گرم و لطیف بود و مسخن دماغ سرد بود و چون بیاشامند سؤالمزاج را نافع بود و جگر و سپرز چون بدان بخور کنند هر بوی گنده ای که باشد زائل کند و مسخن زخم گردد و مجفف رطوباتی که از آن روانه بود و رحم را پاک گرداندو نیکو و چون زن فرزجه ای از وی بخود گیرد آبستن گردد بفرمان آفریدگار و این مجرب است و چون سحق کنند و با ادویه بسرشند و بر جراحات ضماد کنند تحلیل دهد
نوعی است از نبات که بوی او خوش بود و شکوفه او بشکل بنفشه بود و جان گوید او را بسنجری گل نرم گویند و در کتب عرب بجری دشتی او را عبارت کرده اند و بعضی او را خطمی بری گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
نوعی است از نبات که بوی او خوش بود و شکوفه او بشکل بنفشه بود و جان گوید او را بسنجری گل نرم گویند و در کتب عرب بجری دشتی او را عبارت کرده اند و بعضی او را خطمی بری گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم فقیه نیشابوری، مکنی به ابواسحاق. وی از کوچۀ خذام است و از محدثان زمان بود و مذهب ابوحنیفه داشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم فقیه نیشابوری، مکنی به ابواسحاق. وی از کوچۀ خذام است و از محدثان زمان بود و مذهب ابوحنیفه داشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
مصطفی اوقجی زاده متوفی بسال 987 هجری قمری در مکه. از شاعران زمان و صاحب دیوانی بوده است. همدانی در تاریخ خودآورده: مکه را دید خدایی جان داد. در زبده، بیست وچهار بیت از او آمده است. (از کشف الظنون ج 1 ص 787) از شعرای قرن دهم هجری عثمانی است که در اسلامبول زاده شد و از منشیان ینگچری بود. ’در تحفۀ شاهدی’ و ’گلشن توحید’ آمده که وی پدر مغله لی شاهدی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
مصطفی اوقجی زاده متوفی بسال 987 هجری قمری در مکه. از شاعران زمان و صاحب دیوانی بوده است. همدانی در تاریخ خودآورده: مکه را دید خدایی جان داد. در زبده، بیست وچهار بیت از او آمده است. (از کشف الظنون ج 1 ص 787) از شعرای قرن دهم هجری عثمانی است که در اسلامبول زاده شد و از منشیان ینگچری بود. ’در تحفۀ شاهدی’ و ’گلشن توحید’ آمده که وی پدر مغله لی شاهدی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
دهی است از دهستان گاوباز شهرستان بیجار. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری پیرتاج و کنار راه مالرو شاهگدار به گاوباز. این ناحیه در منطقۀ تپه ماهوری واقع، و آب و هوای آن سردسیری و دارای 230 تن سکنه می باشد. اهالی بزبان ترکی تکلم می کنند و آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و از صنایع دستی، زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گاوباز شهرستان بیجار. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری پیرتاج و کنار راه مالرو شاهگدار به گاوباز. این ناحیه در منطقۀ تپه ماهوری واقع، و آب و هوای آن سردسیری و دارای 230 تن سکنه می باشد. اهالی بزبان ترکی تکلم می کنند و آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و از صنایع دستی، زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شاعری است از اهل قزوین. صادقی کتابدار در بارۀ وی نویسد: نامرادی بود خدمتکار و سرتراش و شعر نیز می گفته است و در مجمع الخواص رباعیی از او در بیان عاشقی مولانا کسی و معشوقی گور کن اوغلی نقل شده است. (ترجمه مجمع الخواص ص 266)
شاعری است از اهل قزوین. صادقی کتابدار در بارۀ وی نویسد: نامرادی بود خدمتکار و سرتراش و شعر نیز می گفته است و در مجمع الخواص رباعیی از او در بیان عاشقی مولانا کسی و معشوقی گور کن اوغلی نقل شده است. (ترجمه مجمع الخواص ص 266)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 17 هزارگزی شمال باختری بافت، سر راه مالرو گوغر به بافت میباشد. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 126 تن مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آن قالی بافی است. راه آنجا مالرو میباشد و ساکنانش از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 17 هزارگزی شمال باختری بافت، سر راه مالرو گوغر به بافت میباشد. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 126 تن مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آن قالی بافی است. راه آنجا مالرو میباشد و ساکنانش از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
عمل خادم. کیفیت خادم. خدمتکاری: بزیست و به آب خود بازآمد و در خادمی هزاربار نیکوتر از آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو
عمل خادم. کیفیت خادم. خدمتکاری: بزیست و به آب خود بازآمد و در خادمی هزاربار نیکوتر از آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو
ابوالقاسم سعدی گوید: موضعی است بحجاز، و قبر زهری عالم فقیه آنجاست و یاقوت گوید من آنرا نشناسم و در کتاب نصر آمده: ادامی از اعراض مدینه است و زهری آنجا نخلی غرس کرد. (معجم البلدان).
ابوالقاسم سعدی گوید: موضعی است بحجاز، و قبر زهری عالم فقیه آنجاست و یاقوت گوید من آنرا نشناسم و در کتاب نصر آمده: ادامی از اعراض مدینه است و زهری آنجا نخلی غرس کرد. (معجم البلدان).