فریب. منه: الحرب خدعه، جنگ انصرام می یابد بفریب. (از منتهی الارب) ، این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. (از یاقوت در معجم البلدان)
فریب. منه: الحرب خدعه، جنگ انصرام می یابد بفریب. (از منتهی الارب) ، این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. (از یاقوت در معجم البلدان)
مکر. فریب. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه. تنبل (ت / ت و ب / ب ) .کنبور. افسون. کیمیا: جاه دنیای فریبنده... مانند خدعۀ غول... است. (کلیله و دمنه). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). ای خلیل اینجا شرار و دود نیست جزکه سحر و خدعۀ نمرود نیست. مولوی (مثنوی). بشنوم یا من دهم هم خدعه اش تا بداند اهل را آن فرع کش. مولوی (مثنوی). ای خدا بنمای تو هر چیز را آنچنانکه هست در خدعه سرا. مولوی (مثنوی). ، کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه بوسیلۀ او حیله می شود. ما یخدع به. (از اقرب الموارد)
مکر. فریب. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه. تنبل (ت ُ / ت َ و ب َ / ب ُ) .کنبور. افسون. کیمیا: جاه دنیای فریبنده... مانند خدعۀ غول... است. (کلیله و دمنه). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). ای خلیل اینجا شرار و دود نیست جزکه سحر و خدعۀ نمرود نیست. مولوی (مثنوی). بشنوم یا من دهم هم خدعه اش تا بداند اهل را آن فرع کش. مولوی (مثنوی). ای خدا بنمای تو هر چیز را آنچنانکه هست در خدعه سرا. مولوی (مثنوی). ، کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه بوسیلۀ او حیله می شود. ما یخدع به. (از اقرب الموارد)
در تداول مردم گیلان، خدا، شاه. (یادداشت بخط مؤلف) : اولاد ماهویه مروزی (= ماهوی سوری) قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزۀ اصفهانی)
در تداول مردم گیلان، خدا، شاه. (یادداشت بخط مؤلف) : اولاد ماهویه مروزی (= ماهوی سوری) قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزۀ اصفهانی)
خانه مانندی است که جهت شکار گرگ و کفتار بنا کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه گونه ای است که در آن گرگ و کفتار را شکار کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رداحه شود
خانه مانندی است که جهت شکار گرگ و کفتار بنا کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه گونه ای است که در آن گرگ و کفتار را شکار کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رداحه شود
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بده. بدیهه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه ُ بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بَدْه. َبدیهَه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97