جدول جو
جدول جو

معنی خدادادکش - جستجوی لغت در جدول جو

خدادادکش(خُ کُ)
دهی است از دهستان زر و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 48هزارگزی جنوب الیگودرز و کنار راه مالروخان آباد به رچه. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 200 تن سکنه است که بلهجۀ لری فارسی سخن می گویند. آب آنجا از چشمه و قنات و محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداداد
تصویر خداداد
(پسرانه)
هدیه ای از طرف خدا، عطا شده از سوی خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خداداده
تصویر خداداده
چیزی که خداوند بخشیده است، خدا داد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ دَ / دِ)
کشندۀخداوند. پادشاه کش. قاتل شاه. قاتل ملک:
که ای بندگان خداوندکش
مشورید هر جای بیهوده هش.
فردوسی.
چو آن عاصیان خداوندکش
خبر یافتند ازخداوند هش.
فردوسی.
نبخشود هرگز خداوند هش
بر آن بنده کو شد خداوندکش.
نظامی.
، کشندۀ بزرگی یا امیری یا مهتری
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چیزی که منسوب به بخشش الهی است. خداداده: این ثروت و گنج خدادادی است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 29هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی شمال راه فرعی دشت آب به بافت. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل و دارای صد تن سکنه است که فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ /دِ)
عطای الهی. بخشش الهی:
خداداد ما را چنین دستگاه
خداداده را چون توان بست راه.
نظامی.
چو شه دید گنج فرستاده را
چهار آرزوی خداداده را.
نظامی.
بملک خداداده خرسند باش
مکن ز آهنین چنگ شیران تراش.
نظامی.
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی.
حافظ.
با خدادادگان ستیزه مکن
کآن خداداده را خدا داده.
؟
، فطری. جبلی. موهوبی:
ترا که که حسن خداداده هست و حجلۀ بخت
چه حاجتست که مشاطه ات بیاراید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چیزی که خدا بخشنده است و کس را در آن دخلی نباشد. (آنندراج). فطری. جبلی. موهوبی:
گفت کافر خدای داد بمن
این خداداد شاد باد بمن.
نظامی.
خوب رویان جهانی همه زیور بستند
دلبرماست که با حسن خداداد آمد.
حافظ (از آنندراج).
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش
ز طوق قمریان خلخال داده سرو آزادش.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خریت بهرۀ خداداد است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کسی که مردمان را گروه گروه کرد. از اعلام است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خداداد
تصویر خداداد
چیزی که خدا بخشنده است و کسی که در آن دخلی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدادادی
تصویر خدادادی
ذاتی
فرهنگ واژه فارسی سره
خداداد، موهوب
متضاد: خدازده، ذاتی، فطری
متضاد: اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد