خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
خجالت، برای مِثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
شرمندگی، شرمساری، برای مثال به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بود بیگواه (سعدی۱ - ۹۰)، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲ - ۵۲۵) خجالت کشیدن: شرمنده و شرمسار شدن
شرمندگی، شرمساری، برای مِثال به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱ - ۹۰)، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲ - ۵۲۵) خجالت کشیدن: شرمنده و شرمسار شدن