جدول جو
جدول جو

معنی خجاو - جستجوی لغت در جدول جو

خجاو(خُ)
آواز وصدای هر چیز را گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
چو بانگ خجاو آید او را بگوش
ز بس هیبت از مغزها رفت هوش.
سراج الدین راجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجو
تصویر خجو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
زن فراخ کس. (ناظم الاطباء). زن فراخ شرم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خجیف. (از منتهی الارب). رجوع به ’خجیف’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَجْ جا)
متکبر. (از متن اللغه). با کبر. با نخوت. بد دماغ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن. خشاوه. (ناظم الاطباء) ، پیرایش درخت از شاخه های زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است:
داشت زالی بروستای خگاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
سنائی.
در حاشیه برهان قاطع آمده است صحیح آن بجای خگاو تکاو است و تکاو همان تکاب و تکاف می باشد. رجوع به حدیقۀ سنائی چ مدرس رضوی ص 454 شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواب که بعربی نوم خوانند. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
در سرش چندان بزن کآید بخواو.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
شهرستان خیاو در قدیم مشکین شهر ولی مجدداً خیاو نامیده میشود یکی از شهرستانهای استان سوم کشور است و مشخصات آن بشرح زیر می باشد:حدود: از طرف شمال به بخش گرمی (شهرستان اردبیل)، از جنوب به مقسم المیاه جبال سبلان، از خاور به شهرستان اردبیل، از باختر به شهرستان اهر، طول این شهرستان از شمال بجنوب سی هزارگز و عرض آن از خاور بباختر 51 هزارگز می باشد و مساحت آن 1530 هزارگز مربع است،
وضع طبیعی: شهرستان خیاو را از نظر طبیعی می توان بدو قسمت تقسیم نمود بدین ترتیب قسمت اول از مشکین باختری تا مشکین خاوری به استثنای آبادیهای جنوبی شهرستان که در دامنه های رشته جبال سبلان واقع شده و اغلب در جلگه قرار دارند و دارای رودخانه های پرآب و آبهای مشروبی و معدنی فراوانند، قسمت دوم دهستان ارشق (که در اصطلاح محلی رضی می گویند) که آبادیهای آن در دره ها و تپه ها واقع است و آبشان منحصر به چشمه ها و رودخانه های کوچک و محلی می باشد که بر اثر بارندگیهای زمستان بوجود می آید بعضی از این آبادیها حتی آب مشروبی خود را از آبادیهای نزدیک خود تأمین می کنند، ارتفاع متوسط کوههای سبلان که سرتاسر جنوب این شهرستان را احاطه کرده است در حدود هزار تا هزار و پانصد گز است و بعلت سردی هوا در دامنه های آن آبادی زیادی وجود ندارد وفقط در تابستان طوایف و ایلات شاهسون و قوچه بیگلو ومغانلو و اجیرلو و عیسی لو و غیره در ییلاقات مخصوص بخود ساکن و در پاییز که سردی هوا شدت پیدا می کند بدههای قشلاقی خود که از خروسلو تا کناره های رود ارس امتداد دارد می روند، رودهای مهم این شهرستان خیاوچای و اوراس و انارچای و هرزندچای می باشد، سازمان اداری خیاو: بزمان سابق این شهرستان بنام مشکین شهر مشهور بودو یکی از بخشهای اردبیل بشمار می آمد ولی طبق سازمان جدید کشور بشهرستان تبدیل یافت و بنام خیاو که دارای یک بخش مرکزی مرکب از سه دهستان بشرح زیر است موسوم گردید: 1 - دهستان مشکین خاوری با 59 آبادی و 22362 تن سکنه، 2 - دهستان مشکین باختری با 71 آبادی و 19394 تن سکنه، 3 - دهستان ارشق با 101 آبادی و 12210تن جمع کل آبادی 231 و نفوس آن به اضافۀ سکنه شهرستان 59630 نفر می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پرز، زغب، کرک، پرز مخمل، (از ناظم الاطباء)، لغت دیگری است در خواب:
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
بر سرش چندان بزن کاید بخاو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: خجو مصحف ’چغو’ است، خارپشت. مرنگو. بهین. کوله. تشی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، کج کردن کوزه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
پرز، کرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد