- خثیم
- بزرگ فوج
معنی خثیم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهناوراندن پهناور کردن
گناهکار تبه کار بزه مند بزه کار بزه گر مذنب مجرم عاصی، دروغگوی دروغزن، لقب ابوجهل، لقب یزد گرد پسر بهرام پادشاه ساسانی (در نزد عرب) بزه گر بزهکار
گوش بریده
خورده جویده، بران
بی باک
دشمن
ممدوح، گران روح
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
گناهکار، بزه کار
گناهکار، بزه کار
طبیعت، ذات
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
خو، طبیعت، سیرت، منش
خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲) ، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
خوی، طبیعت، استفراغ، قی
زخم، جراحت، چرک گوشه چشم