جدول جو
جدول جو

معنی خثیم - جستجوی لغت در جدول جو

خثیم
(خُ ثَ)
از اعلام عرب است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خثیم
(خَ)
فرج زن که بلند و درشت باشد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خثیم
بزرگ فوج
تصویری از خثیم
تصویر خثیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثیم
تصویر اثیم
گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. (از منتهی الارب)
نام آبی است در نزدیکی قادسیه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام کوهی است. و اهل آنرا خثعمیّون می گویند
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، نام شتر نری بوده که او را کشته اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که گوشت صورت وی بهم آمده نه از جهت ترشرویی، از نامهای عربان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
فرزندان خثعم در تاریخ، بنی خثعم نام گرفته اند. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (چ 1 ص 126) آنانرا از تخم ربیعه می آورد که بعضی از آنان بولایت و حکمرانی رسیدند و از بعض دیگر نیز داستانهایی در تواریخ عرب مندرج است. رجوع شود به ’موشح’ ص 19، ’عیون الاخبار’ ص 147 و 268 و ’امتاع الاسماع’ ص 344 و 379 و ’عقدالفرید’ ج 1 ص 106 و 107 و 279 و ج 4 ص 234 و ج 6 ص 77 و خثعم بن انمار
پدر قبیله ای از معد است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوش بریده، مرد مست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
ابن ایمن صحابی بود (منتهی الارب). صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
نام جد حمید بن مالک بن خثم الخثمی. وی با واسطه از پیغمبر نقل میکند که ’غنم از چارپایان بهشت است’. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بی باک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خصومت کننده. دشمن. ج، خصماء، خصمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ستیزه گر. پیکارکش. (یادداشت بخط مؤلف) : خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 4/16). او لم یر الانسان اناخلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 77/36).
که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم.
(تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ممدوح، گران روح، شیر همین که دوشیده باشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بسیار گناه کردن (مبالغه است در مصدر). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گناهکار. (منتهی الارب). تبه کار. بزهکار. بزه مند. بزه گر. مذنب. مجرم. عاصی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لقب یزدجرد بن بهرام نزد عرب. بزهکار
لقب ابوجهل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شکسته بینی خون آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینی شکستۀ خون آلوده. (از اقرب الموارد) ، شکستۀخون آلود از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلَ)
از نامهای عربان است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
واحد خثراء و واحد خثری. رجوع به ’خثراء’ و ’خثری’ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
منسوب به خثم است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پهناور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
ابومحمد عطأ بن ابی رباح القرشی مولی بن خثیم الفهری القرشی. اسم ابی رباح ’اسلم’ است. مولد او به ’جند’یمن بود و نشأت او بمکه اتفاق افتاد. او سیاه رنگ و اعور و لنگ بود و به آخر عمر نیز کور شد. خثیمی ازبزرگان علم و فضل تابعان بود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
نسبتی است به بنی خثیم. (از انساب سمانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیم
تصویر خمیم
ممدوح، گران روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریم
تصویر خریم
بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیم
تصویر خضیم
خورده جویده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذیم
تصویر خذیم
گوش بریده
فرهنگ لغت هوشیار
گناهکار تبه کار بزه مند بزه کار بزه گر مذنب مجرم عاصی، دروغگوی دروغزن، لقب ابوجهل، لقب یزد گرد پسر بهرام پادشاه ساسانی (در نزد عرب) بزه گر بزهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخثیم
تصویر تخثیم
پهناوراندن پهناور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
((خَ))
دشمن، جمع خصماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثیم
تصویر اثیم
گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی معین