جدول جو
جدول جو

معنی خثم - جستجوی لغت در جدول جو

خثم
(خُ)
جمع واژۀ اخثم و خثماء رجوع به ’اخثم’ و ’خثما’ شود
لغت نامه دهخدا
خثم
(تَ)
پهن و ستبر بینی شدن، پهن گردیدن سر گوش، پهن گشتن معول. پهن شدن کلنگ. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) ، بند آمدن سوراخهای پستان ماده شتر. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (تاج العروس) ، گردشدن سپل ناقه. (معجم الوسیط)
کوفتن بینی کسی را. (از منتهی الارب) کوفتن بینی کس را تا پهن شود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خثم
(خَ ثَ)
پهنای بینی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرض الانف او عرض ارنبته. (از متن اللغه) ، ستبری بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلظ الالف او غلط ارنبته. (متن اللغه) ، پهنی سرگوش و مانند آن. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خثم
(خَ ثِ)
بزرگ بینی. ستبربینی، بزرگ و ستبرگوش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خثم
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
نام موضعی است به یمامه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
کوتاهی بینی گاو. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کوتاهی و کلفتی و پهنی بینی گاو. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن زن که بینی وی پهن و ستبر باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مؤنث اخثم. ج، خثم، آن زن که سرگوش وی پهن باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث اخثم. ج، خثم، ناقه ای که سپل آن گرد و خرد باشد. (از ناظم الاطباء). الناقه المستدیره الخف القصیره المناسم، والاسم الخثم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
از اعلام عرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثَ)
نعل مخثم، کفش پهناور نوک دار. (ناظم الاطباء). و رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثِ)
پهناور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عریض و پهناور می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخثیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
از اعلام مردان عربست
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
پهن بینی. (مهذب الاسماء). پهن و سطبر بینی، برانگیختن کسی را بر مخادعه، پنهان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خزانه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
نام جد حمید بن مالک بن خثم الخثمی. وی با واسطه از پیغمبر نقل میکند که ’غنم از چارپایان بهشت است’. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
منسوب به خثم است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضم
تصویر خضم
خاییدن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسم
تصویر خسم
جراحت، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم
تصویر خرم
شادمان، خوشوقت، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثر
تصویر خثر
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثیم
تصویر خثیم
بزرگ فوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام
تصویر خام
نا پخته، نارس، نا آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار بزهکار گناهکار مجرم مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخثم
تصویر اخثم
پت بینی بینی پهن، شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثما
تصویر خثما
زن بینی پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثمه
تصویر خثمه
کوتاهی بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره