جدول جو
جدول جو

معنی خثلم - جستجوی لغت در جدول جو

خثلم
(خَلَ)
از نامهای عربان است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض حذف «فا»ی «فعولن» به صورتی که «عولن» بماند و به جای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند، شکستن، رخنه کردن، رخنه ایجاد کردن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلم
تصویر خلم
خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
ثلمه ها، چاک ها، جمع واژۀ ثلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلم
تصویر خلم
قهر، غضب، خشم، برای مثال خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی - ۳۰۰)، گل چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثلم
تصویر اثلم
ثلم، رخنه دار، رخنه یافته، شمشیر یا نیزه ای که در آن رخنه ایجاد شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ عَ)
نام کوهی است. و اهل آنرا خثعمیّون می گویند
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ اخثم و خثماء رجوع به ’اخثم’ و ’خثما’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَف ف)
رخنه دار گردیدن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام موضعی است و آن را ثلماء نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت است از ثلم بمعنی شکستن کنارۀ وادی و رخنه شدن. (منتهی الارب). وادی کناره شکسته و رخنه شده.
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
حثلب. عکر. خره. دردی روغن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم آمیخته شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) اختلاط. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پنهان گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، نام شتر نری بوده که او را کشته اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که گوشت صورت وی بهم آمده نه از جهت ترشرویی، از نامهای عربان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
فرزندان خثعم در تاریخ، بنی خثعم نام گرفته اند. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (چ 1 ص 126) آنانرا از تخم ربیعه می آورد که بعضی از آنان بولایت و حکمرانی رسیدند و از بعض دیگر نیز داستانهایی در تواریخ عرب مندرج است. رجوع شود به ’موشح’ ص 19، ’عیون الاخبار’ ص 147 و 268 و ’امتاع الاسماع’ ص 344 و 379 و ’عقدالفرید’ ج 1 ص 106 و 107 و 279 و ج 4 ص 234 و ج 6 ص 77 و خثعم بن انمار
پدر قبیله ای از معد است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / خَ ثَ لَ)
زن کلان شکم. (از منتهی الارب) المراءه الضخمه البطن. (از متن اللغه). ج، خثلات یا خثلات، مابین ناف و زهار. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). منه: خثله البطن، یقال: طعنه فی خثله بطنه و فی خثلتی الم کالعشی. (از اقرب الموارد) ، معده. محل طعام. خثله در انسان چون کرش است در گوسفند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیک مستوی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرج زن که بلند و درشت باشد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثِ)
بزرگ بینی. ستبربینی، بزرگ و ستبرگوش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مار که بعربی حیّه خوانند. (برهان قاطع). مار که بگزندگی معروف است. (انجمن آرای ناصری). مار. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) :
همیشه تا بر اهل خرد محال نماید
که خارپشت بود درگه مساس چو خالم
مثال خالم بر شکل خارپشت حسودت
کشیده پوست ز تن باد و سر درون شکم گم.
ابن یمین (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
زن پرگوشت اعضا و باریک استخوان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خدله. صاحب متن اللغه می گوید حرف ’میم’ در خدلم زائد است
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
از اعلام عرب است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثلم
تصویر تثلم
رخنه دار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثله
تصویر خثله
ابر زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثیم
تصویر خثیم
بزرگ فوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالم
تصویر خالم
برابر هموار
فرهنگ لغت هوشیار
وادی کنار شکسته و رخنه شده، رخنه شده رخنه دار، شمشیر و نیزه که در آن رخنه شود، اثرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلم
تصویر اثلم
((اَ لَ))
رخنه دار، رخنه یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
((ثَ))
رخنه کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلم
تصویر خلم
((خِ))
خشم، غضب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلم
تصویر خلم
((خِ))
خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد، آب بینی ستبر، گل تیره چسبنده
فرهنگ فارسی معین
قسمت کردن زمین زراعتی به اندازه ای که در یک روز شخم شود
فرهنگ گویش مازندرانی