جدول جو
جدول جو

معنی خثا - جستجوی لغت در جدول جو

خثا(خُ)
تپاله. (یادداشت بخط مؤلف). گوه گاو. (دهار). آنچه از فضولات در بطن جانوران است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 140). سرگین و از مطلق آن مراد سرگین گاو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). اخثا. رجوع به اخثا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختا
تصویر ختا
(دخترانه)
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلا
تصویر خلا
مستراح، خلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدا
تصویر خدا
آنکه همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است، الله، خداوند، صاحب و مالک، فرمانروا، امیر، حاکم، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثا
تصویر رثا
شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی، گریستن بر مرده و برشمردن نیکویی های او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطا
تصویر خطا
سهو، اشتباه، مقابل صواب، نادرست، گناه، در ورزش در یک رشتۀ ورزشی، هر عمل خلاف مقررات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبا
تصویر خبا
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خرگه، هواری، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رِ)
نام پدر عمرو بجلی عم کمیت است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
باقی ماندۀ طعام در روی میز. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خُ ئُلْ بَ قَ)
سرگین گاو. در اختیارات بدیعی خواص طبی آن چنین آمده است: زبل البقراست بپارسی سرگین گاو گویند. چون بر ورمهای غلیظنهند تحلیل کند و چون بسوزانند و بر سوراخ بینی نهند با سرکه خون رفتن باز دارد و مجموع زهرها را نافع بود چون بخورند، و گرم بر بدن مالند و رها کنند تا خشک شود بعد از آن برگیرند و دیگرباره بنهند چند نوبت و چون بر پای منقرس نهند با خاکستر و زیت سودمند بود و بر گزندگی زنبور نحل بغایت نافع بود و مستسقی رابدان طلا کردن سودمند و بهترین آن بود که در فصل ربیع باشد و چون خشک کنند و بسوزانند مستسقی بیاشامد بغایت سودمند بود و اگر زن بدان بخور کند زادن بر وی آسان شود و بچۀ مرده بیندازد و بچۀ زنده را بکشد
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
مرد فال گیرنده از هرچیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). متطیر. (معجم الوسیط) (متن اللغه) : امضی فی ذلک الطریق اذا صدعنه الخثارم. (معجم الوسیط) ، سطبر لب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الغلیظ الشفه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرثا
تصویر خرثا
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثا
تصویر کثا
منداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثارم
تصویر خثارم
بد شگون، لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنا
تصویر خنا
آفات زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوا
تصویر خوا
تهی شکمی، گشادگی خواه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
خالی از هوا، جائی که در آن کسی نباشد جای خالی، بیت الخلا، خلوتگاه، آب دست، جای مستراح، جز واژه جز را آنندراج به نادرست تازی دانسته آبخانه جایی ادبخانه آبریزگاه، تی تهیک خالی بودن، فارغ بودن، مقابل ملا، جایی که در آن کسی نباشد جای خلوت مقابل ملا (ملا)، جای خالی از هوا، آنست که دو جسم با یکدیگر تماس نیافته باشند و بین این دو جسم دیگری که مماس هر دو باشد وجود نداشته باشد، مستراح جایی ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسا
تصویر خسا
تاک (طاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشا
تصویر خشا
کشت تباه زمین گل، سنگناک، کبت خانه (کبت هم آوای برف زنبور) کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصا
تصویر خصا
خایه کشیدن خایه کشی بیخایه کردن اخته کردن خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا
تصویر خطا
نادرست، خطا، ناراست، گناهی که از روی عمد نباشد، سهو، اشتباه
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیدگی نهفتگی پنهانی نهانی پنهان پوشش، رگو چادر زنان پوشیده شدن نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثار
تصویر خثار
پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبثا
تصویر خبثا
جمع خبیث، هر نوتاران جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثر
تصویر خثر
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثما
تصویر خثما
زن بینی پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا
تصویر خدا
نام ذات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیدگی، نهاناندن نهان کردن، باران، گیاه خرگاه تاژ پشمی، نیام جو نیام گندم، خانه، خانه ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصا
تصویر خصا
((خَ))
اخته کردن، خایه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدا
تصویر خدا
((خُ))
آفریننده جهان، مالک، صاحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدا
تصویر خدا
اله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطا
تصویر خطا
نادرستی
فرهنگ واژه فارسی سره