پایان کار. (ترجمان عادل بن علی). سرانجام. (مهذب الاسماء). آخر. فرجام کار: ختام عمر خدایا بفضل و رحمت خویش بخیر کن که همین است غایهالامال. سعدی. - حسن ختام، نکویی پایان امری. - خیر ختام، آنچه پایان آن خیر است. منه: والسلام خیر ختام ، آخر شراب نوشی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گل و موم و مانند آن که بدان مهر کنندبر چیزی. مهر. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء) ، اثر مهر: یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک. (قرآن 25/83-26) اء حرزفرشتگان چپ و راست می کنم این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام. خاقانی. ، جای پیوند مفصل است. ج، ختم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مقامی است از مقامات صوفیان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
پایان کار. (ترجمان عادل بن علی). سرانجام. (مهذب الاسماء). آخر. فرجام کار: ختام عمر خدایا بفضل و رحمت خویش بخیر کن که همین است غایهالامال. سعدی. - حسن ختام، نکویی پایان امری. - خیر ختام، آنچه پایان آن خیر است. منه: والسلام خیر ختام ، آخر شراب نوشی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گل و موم و مانند آن که بدان مهر کنندبر چیزی. مُهر. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء) ، اثر مهر: یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک. (قرآن 25/83-26) اء حرزفرشتگان چپ و راست می کنم این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام. خاقانی. ، جای پیوند مفصل است. ج، خُتم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مقامی است از مقامات صوفیان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. خَتع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
مهرکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرکرده شده. (ناظم الاطباء) : همتت پشت دست زد کان را زر شد از مهر خاتمت مختوم. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 226). و رجوع به ختم شود. - رحیق مختوم،شراب خالص مهر شده. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 242) : کنار چشمۀ کوثر رسد به روزه گشای رحیق مختوم از حق به گاه شام و سحر. سوزنی. نبود عجب ز دولت شاه ار به نام تو گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ. سوزنی (دیوان ص 61) ، مقفل و بند کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به آخر رسانیده وتمام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمال یافته، پیمانۀ صاع. (آنندراج). (ناظم الاطباء). صاع. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است که: الوسق ستون مختوماً. ج، مخاتیم. (از اقرب الموارد). یک ششم قفیز معدل. (مفاتیح العلوم) ، قرص مختوم و طین مختوم، از داروهای قدیمی است. (از اقرب الموارد)
مهرکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرکرده شده. (ناظم الاطباء) : همتت پشت دست زد کان را زر شد از مهر خاتمت مختوم. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 226). و رجوع به ختم شود. - رحیق مختوم،شراب خالص مهر شده. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 242) : کنار چشمۀ کوثر رسد به روزه گشای رحیق مختوم از حق به گاه شام و سحر. سوزنی. نبود عجب ز دولت شاه ار به نام تو گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ. سوزنی (دیوان ص 61) ، مقفل و بند کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به آخر رسانیده وتمام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمال یافته، پیمانۀ صاع. (آنندراج). (ناظم الاطباء). صاع. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است که: الوسق ستون مختوماً. ج، مخاتیم. (از اقرب الموارد). یک ششم قفیز معدل. (مفاتیح العلوم) ، قرص مختوم و طین مختوم، از داروهای قدیمی است. (از اقرب الموارد)