جدول جو
جدول جو

معنی ختوع - جستجوی لغت در جدول جو

ختوع
(خَ)
راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) ، فرار کننده. هارب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
ختوع
(تَ طَفْ فُ)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
لغت نامه دهخدا
ختوع
راهبر دانا در رهبری
تصویری از ختوع
تصویر ختوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یتوع
تصویر یتوع
هر گیاهی که ساقۀ آن شیر داشته باشد از قبیل مازریون، ماهودانه و امثال آن ها، گیاه شیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروع
تصویر خروع
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ زَ دَ)
فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غدرکننده. فریبنده. (از متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ ختم. انگشتریها. حلقات صاحب نگین که برای حلیۀ انگشت دست بکار می برند. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گرگ مکار و حیله باز و فریبنده و گستاخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، حیله گر. مکار. خادع. (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَغْ غُ)
غدر کردن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (معجم الوسیط). این کلمه مصدر دیگر ’ختر’ است، خباثت و فساد طبع: خترت نفسه، خبثت و فسدت نفسه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقطع گردیدن از چیزی یا کسی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است از خزران بابارۀ محکم و نعمت. صاحب حدود العالم درباره آن چنین آرد:... ختلع، لکن سور مسط (= مسقط؟ شهرهایی اندر خزران همه بارهای محکم و نعمت و خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست. (حدود العالم چ ستوده ص 193)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقه ای که باری اندک شیر فرودهد و باری شیر پر دارد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). ناقه و غیر آن که باری شیر فرودهد و باری پر دارد. (از معجم الوسیط) ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مرد بسیار فریبکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دست پناه. دستکش. دستانه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دستبانات و آن دستکشهایی است که حاملین بار بردست می کنند و واحد آن ختاعه می باشد، کف دستی از پوست که صیاد در صید بر دست میکند. (متن اللغه) ، جمع واژۀ ختیعه. پوستی است که تیرانداز ابهام خود را با آن می پوشاند. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ وَ)
هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طمرا. (یادداشت بخط مؤلف). کرچک.
خواص طبی خروع: در اختیارات بدیعی آمده: خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فاجره، زن که کوتاه شود از نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَع ع)
سست گردیدن. مصدر دیگری است برای ’خرع’ و ’خراعه’. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بلا. درد. کسالت. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سختی. رنج. محنت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یتوع
تصویر یتوع
شیرابه دار گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوع
تصویر تخوع
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوع
تصویر خنوع
غدار، مکار، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوتع
تصویر خوتع
رهبر دانا، مگس کبود، بچه خرگوش، آز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروع
تصویر خروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختاع
تصویر ختاع
زیرک، دستکش، پلنگ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختور
تصویر ختور
فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدوع
تصویر خدوع
فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوع
تصویر قتوع
خوار گشتن خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
((خُ))
فروتنی، اطاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
((خُ))
فروتنی کردن، تواضع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی، افتادگی
فرهنگ واژه فارسی سره