اسبی که از ختل آورند. (از برهان قاطع). اسبی که از ختلانش آرند. (شرفنامۀ منیری). اسب خوب. (غیاث اللغات) : و وی می نبشت صد پاره جامه همه قیمتی از هر دستی از آن ده بزر و پنجاه نافه مشک و صد شمامۀ کافور و دویست میل شاره بغایت نیکوتر از قصب و پنجاه قبضۀ تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پرمروارید دو پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو و ده اسب خراسانی و ختلی بجل. (تاریخ بیهقی ص 296 چ ادیب پیشاوری). بیرون فکنده نیزۀ خطی ز روی دست واندر کشیده کرۀختلی بزیر ران. ارزقی. رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور. خاقانی. ترا امان ز اهل به که اسب ختلی را بروز معرکه بر گستوان به از هرا. خاقانی. چو بر خنک ختلی خرامد بمیدان امیر آخرش میر ختلان نماید. خاقانی. خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. دست برین قلعه قلعی برآر پای در این ابلق ختلی درآر. نظامی
اسبی که از ختل آورند. (از برهان قاطع). اسبی که از ختلانش آرند. (شرفنامۀ منیری). اسب خوب. (غیاث اللغات) : و وی می نبشت صد پاره جامه همه قیمتی از هر دستی از آن ده بزر و پنجاه نافه مشک و صد شمامۀ کافور و دویست میل شاره بغایت نیکوتر از قصب و پنجاه قبضۀ تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پرمروارید دو پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو و ده اسب خراسانی و ختلی بجل. (تاریخ بیهقی ص 296 چ ادیب پیشاوری). بیرون فکنده نیزۀ خطی ز روی دست واندر کشیده کرۀختلی بزیر ران. ارزقی. رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور. خاقانی. ترا امان ز اهل به که اسب ختلی را بروز معرکه بر گستوان به از هرا. خاقانی. چو بر خنک ختلی خرامد بمیدان امیر آخرش میر ختلان نماید. خاقانی. خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. دست برین قلعه قلعی برآر پای در این ابلق ختلی درآر. نظامی
منسوب بختل باشد که نام ولایتی است از بدخشان. (برهان قاطع). از آنجا که ’ختل’ و ’ختلان’ یک نقطه است. (حواشی چهار مقاله نظامی عروضی ص 40). قول کسانی که ختلی را منسوب به ’ختلان’ میدانند نیز صحیح میباشد گرچه سمعانی در ’انساب’ تردید کرده و گفته است ختلی منسوب به ختّل است و آن قریه ای است در راه خراسان و بنا بقولی منسوب است به ختلان که عبارت از بلاد مجتمعۀ واقعه در پشت بلخ می باشد: چغانی و بلخی و ختلی روان بخاری و از غرچگان مؤبدان. فردوسی. یکی کرباس خرجی دادگان را نپوشد هیچ ختلی و بکیجی. سوزنی
منسوب بختل باشد که نام ولایتی است از بدخشان. (برهان قاطع). از آنجا که ’ختل’ و ’ختلان’ یک نقطه است. (حواشی چهار مقاله نظامی عروضی ص 40). قول کسانی که ختلی را منسوب به ’ختلان’ میدانند نیز صحیح میباشد گرچه سمعانی در ’انساب’ تردید کرده و گفته است ختلی منسوب به خَتَّل است و آن قریه ای است در راه خراسان و بنا بقولی منسوب است به ختلان که عبارت از بلاد مجتمعۀ واقعه در پشت بلخ می باشد: چغانی و بلخی و ختلی روان بخاری و از غرچگان مؤبدان. فردوسی. یکی کرباس خرجی دادگان را نپوشد هیچ ختلی و بکیجی. سوزنی
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر زمانی زیاد، چندان
بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غَزیر، دَرغیش، بِه غایَت، مُفرِط، مُوَفَّر، بی اَندازِه، مَوفور، مُعتَدٌ بِه، عَدیدِه، کَثیر، اُوِرت، جَزیل، وافِر، مُتَوافِر زمانی زیاد، چندان