جدول جو
جدول جو

معنی ختلاب - جستجوی لغت در جدول جو

ختلاب(خُتْ تَ)
نام رود خانه طالقان است که به جیحون ملحق میشود بنابر تعبیر ابن رسته. توضیح آنکه رود خانه جیحون بعد از آنکه طرف بدخشان را احاطه میکند بسمت غرب میپیچد و از سمت چپ یعنی از ساحل جنوبی دو رودخانه یکی طالقان و دیگری قندز که از طخارستان می آیند به آن ملحق میگردند. این دو رودخانه را ابن رسته به ترتیب رود ’ختلاب’ و ’دتراب’ نامیده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 464)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاب
تصویر تلاب
تالاب، جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختلاب
تصویر اختلاب
فریفتن، کسی را با سخنان شیرین و خوشایند فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام رودخانه ای است در ماوراءالنهر و در حدود العالم آمده: و دیگر رود ختلام است و از کوه مانسا بگشاید و آنجا کی حدست میان خلخ و یغما و بر شهر ختلام بگذرد و تا نزدیکی... و بروداوزگند افتد. (حدود العالم چ منوچهر ستوده ص 43)
نام شهری بوده است بماوراءالنهر. در حدود العالم آمده:ختلام شهرکی است و مولود نصر بن احمد میر خراسان اندروی بوده است. (حدود العالم چ منوچهر ستوده ص 114)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خلب است. (منتهی الارب). رجوع به خلب در این لغت نامه شود، مخالبه. رجوع به مخالبه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گل و لای و آب که بهم آمیخته شده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). منجلاب. لجن زار:
زآن شراب اینکه تو داری چو خلابیست نبیذ
دربهشت این همه عالم چو سرائیست خراب.
ناصرخسرو.
بزیرزانوی من خاک را خلاب کنند.
مسعودسعد.
کردم بدم نسیم هوا را همی مسموم
کردم به اشک ریگ بیابان همی خلاب.
مسعودسعد.
آب مهر ترا خلاب نبود
آتش خشم تو شرار نداشت.
مسعودسعد.
او وهمه جهان مثل زمزم و خلاب
او و همه سران حجرالاسود و رخام.
خاقانی.
کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر
کی فکند جوهری دانۀ در در خلاب.
خاقانی.
جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی). روزی حضرت خواجه قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مرارید که قدمهای من بی نماز میشود تا بجهت شما دعا کنم. (انیس الطالبین بخاری) ، زمین گلناکی را گویند که پای آدمی و چاروا در آن بماند. (برهان قاطع) : در راه خلابی پیش آمد. (کلیله و دمنه).
دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی
نرانده ایمی گستاخ وار خر بخلاب.
سوزنی.
خر خمخانه کز سر خم عقل
مست برخیزد و فتد بخلاب.
سوزنی.
خرم اندر خلاب عجز نخفت.
انوری.
بنده با مشت خربط است امروز
چون خر اندر خلاب افتادند.
انوری.
انوری آخر نمیدانی چه می گویی خموش
گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب.
انوری.
بیهده خر در خلاب قصه من رانده ای
کافرم گرنفکنم گاو هجا در خرمنت.
انوری.
باران تیر گشته شبانروزی و عدو
ز اشتردلی خویش چو خر مانده در خلاب.
رضی نیشابوری.
هرکه خر در خلاب شهوت راند.
خاقانی.
جهان خلق چون خر در خلابست.
عطار.
دور می شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب.
مولوی.
درآمد ز در همچو خر در خلاب
شده پشت در زیر خیک شراب.
(دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه ص 68).
سعدیا پرهیزگاران خودپرستی می کنند
ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم.
سعدی (طیبات).
بپای پیلتن اسبت چنان عاجز فتد خصمت
که هر کس بیندش گوید خری اندر خلابست این.
ابن یمین.
- امثال:
چون خر در خلاب ماندن، در کاری واماندن
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
مرد فریبندۀ مکار. دروغگو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بسیار فریبا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
تالاب و حوض و آب بیرون ریخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهرهای مجتمعی است در ماوارءالنهر بنزدیک سمرقند بعضی از جغرافیانویسان عرب آنرا بضم ’خاء’ و تشدید ’تاء’ آورده اند ولی صواب نظر اول است چه ختّل بنابر قول سمعانی نام قریه ای است بنواحی دسکره بر سر مسیر بغداد خراسان سمعانی نصر بن محمد ختلی فقیه حنفی را منسوب بدینجامی آورد و می گوید او شارح کتاب قدوری بود بنابر مذهب ابوحنیفه است مولد نصر از قریتی بوده بنام قراسوا از محلۀ خم میانه از قراء ختلان، منسوب بدانجا ختلی است. از یاقوت در معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی آنرا از اقلیم چهارم می آورد و میگوید طولش از جزایر خالدات ’فا’ و عرضش از خط استوا ’ک’ است سابقاً شهر بزرگی بوده و اکنون (= زمان نویسنده) خراب است. (از نزهت القلوب چ دبیرسیاقی ص 191). مؤلف لغتنامه ختلان را ولایتی بماوراءالنهر نزدیک بدخشان ذکر میکند و می گوید میان آن و چغانیان سی فرسنگ راه است و از آنجا اسبهای بانژاد خیزد. از آنچه در فوق گذشت بر می آید که ختلان و ختّل یک ناحیتند و در ادبیات فارسی و متون تاریخی به دو نام ذکر شده اند ناحیتی است بحدود ماوارءالنهر اندر میان کوههای بزرگ و آبادان و بسیار کشت و بسیار مردم و نعمتهای فراخ وپادشاه وی از ملوک اطراف است و مردمان این ناحیت مردمان جنگی اند و اندر حدود وی از سوی تبت مردمانی اند وحشی اندر بیابانها و اندر کوههای وی معدن سیم است وزر و از این ناحیه اسبان نیک خیزد بسیار، هلمک قصبۀ ختلان است و مستقر پادشاه است شهری است ببرا کوه نهاده بسیار مردم با روستاهای بسیار. (حدود العالم).
گه بولوالجم ولایت خویش
که بوخش و بکیج و ختلانم.
ولوالجی.
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
سپاهی بدینسان بیامد ز چین
ز صقلاب و ختلان و توران زمین.
فردوسی.
فروتر که از دشت آموی وزم
همیدون بختلان درآید بهم.
فردوسی.
ز ختلان واز ترمذ و ویسه گرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد.
فردوسی.
کورتهاء آن: طبسین، قهستان، هراه، طالقان، گوزکانان، خفشان، بادغیس، بوشنج، طخارستان، فاریاب، بلخ، خلم، مروالرود، چغانیان، آشجرد، ختلان، طالقان... (تاریخ سیستان ص 26). و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و ترمذ و قبادیان و ختلان بمردم آگنده باید کرد که هرکجا خالی یافت و فرصت دید غارت کند و فرو کوبد. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 92). و اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها همه فروماند و باشد که به پیچد و علی تکین ببلخ نزدیک است و مردم تمام دارد که سلجوقیان با وی یکی شده اند و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد و آب ریختگی باشد. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 383). و نامها فرمود به تلک تا شغل احمد ینالتکین را که بجد پیشه گرفته است و وی را از لهو برمانیده و قاضی و حشم از قلعت فرود آمده بجد تربیتش گیردچنانکه دل یکبارگی از کار وی فارغ گردد و سوی وزیر احمد عبدالصمد تا چون از شغل ختلان و تخارستان فارغ گردد منتظر باشد فرمان را تا بدرگاه آید آنجا که رایت عالی باشد. (از بیهقی چ غنی و فیاض ص 432).
از آموی وزم تا بچاچ و ختن
ز شنگان و ختلان شهان تن بتن.
(گرشاسب نامه).
چو هند رابسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را.
ناصرخسرو.
جیحون خوارزم... منبع این جیحون از بلاد خان باشد از کوههای تبت و بر حدود بدخشان بگذرد پس بحدود ختلان و وخش پنج آب دیگر بزرگ برو پیوندد و آن موضع را پنج آب خوانند و از سوی قبادیان همچنین آبها بدو پیوندد و بحدود بلخ بگذرد و بترمذ آید آنگاه بکالف انگاه بزم آنگاه به آمو تا بخوارزم رسد آنگاه به بحیرۀ جند و خوارزم ریزد. (از جهان نامه، حاشیۀ جهانگشای جوینی ج 2 چ قزوینی ص 108). هم در این سال بقول امام یافعی شیخ ابوعلی شقیق بن ابراهیم البلخی وفات یافت اما در نفحات مسطور است که در بعضی از تواریخ بلخ آورده اند که شقیق در سنۀ اربع و تسعین و مائه (490 هجری قمری) در ولایت ختلان بسعاده شهاده رسید والعلم عنداﷲ الحمیدالمجید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 244). در زمان جهانبانی سلطان سنجر چهل هزار خانه وار از ترکمانان که مشهور بودند بحشم غز در ولایات ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندز و بقلان اقامت می نمودند و هرسال... (حبیب السر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 510). چون امیر حسین و امیر تیمور گورکان خاطر از ممر منکلی بوقا و ابوسعید و حیدر فارغ ساختند و روزی چند در حدود بلخ و قندز و بقلان و طایخان و بدخشان بیاسامیشی سپاه پرداختند و با پادشاهان بدخشان صلح کرده آهنگ ارهنگ نمودند و پس از وصول از آب گذشته براه سالی سرای عازم ختلان شدند و از چول عبور فرموده موضع دشت کولک را معسکر ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 402)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
غلاف گل خرما. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). غلاف گل خرما که گوزۀ مخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). پوست خوزه گل خرما
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ / فِ کَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب). مخالبه. بزبان فریفتن. (آنندراج). تیتال.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختلاب
تصویر اختلاب
زبانبازی زبانفریبی
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختلان
تصویر ختلان
فریب دادن خدعه کردن گول زدن ختل. گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ))
نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
((خَ))
باتلاق، لجنزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
((خِ))
فریفتن، مکر و حیله نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختلاب
تصویر اختلاب
((اِ تِ))
خدعه کردن، با زبان نرم فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
خدعه کردن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی گیاه وحشی، نوعی انجیر
فرهنگ گویش مازندرانی