جدول جو
جدول جو

معنی خترف - جستجوی لغت در جدول جو

خترف
(خَ رَ)
افسنطین. افسنتین. (ضریر انطاکی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
خترف
(تَ)
خوابهای آشفته دیدن، خیالهای نامربوط و واهی کردن. (دزی ج 1 ص 350)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترف
تصویر ترف
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، هبولنگ، پینوک، رخبین، هلباک، کشک سیاه، پینو، ترپک، لیولنگ، ریخبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترف
تصویر ترف
به نعمت و آسایش زندگی کردن، متنعّم و ثروتمند شدن، نعمت، آسایش و خوشی زندگانی، خوش گذرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرف
تصویر خرف
خرفت، مقابل جوان، کنایه از پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترف
تصویر مترف
فاسد شده بر اثر برخورداری از رفاه زیاد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ)
افسنطین. (دزی ج 1 ص 352). رجوع به افسنطین شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ابن زید بن جعونه العنبری. از نسابین بنی العنبر بود او را بنزد ابن عامر در بصره با دغفل بن حنظله معارضتی است بر این صورت دغفل به او گفت ترا از چه وقت باسجاح ام ّ صادر عهد و پیمان بوده است ؟ ختف در جواب گفت مرا با او از زمان گمراه شدن ام حلس (= وی یکی از امهات دغفل بوده است) کاری نیست. دغفل به او گفت ترا بخدا قسم می دهم، آیا بزمان جاهلیت غارت شما بر ما بیشتر بوده است یا غارت ما شما را. ختف گفت بلی غارت از طرف شما بوده ولی شما از آن حمله های خود طرفی نبستید چه بهترین سوار شما و سید شما و پسر سید شما بر ما حمله کرد و ما یکبار او را شکستیم و بار دیگر اسیر کردیم و مره اخری او را کشتیم و در فدائش چارقد مادر او را گرفتیم و نیز یکی از بهترین جنگاوران و نام آوران شما با ما جنگ کرد ما او را لنگ کردیم و از اسب بزیر آوردیم. ابن عامر چون این حدیث شنید گفت از شما خواهانم که ترا بخدا دیگر ادامه ندهید و بس کنید. (البیان و التبیین ج 1 ص 253)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نبات. سذاب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
به نعمت پرورده. (آنندراج). و رجوع به تتریف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
گذاشته شده به طور خود هر چه خواهد کند. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذاشته به میل خود و خواهش خود که هر چه خواهد کند ، مغرور و خودبین و از خودراضی. (ناظم الاطباء) ، بناز و نعمت پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستمکار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ / مُ تَرْ رِ)
به نعمت پرورنده. (از منتهی الارب). پرورنده به نعمت. (آنندراج) ، مردی که وی را توانگری و نعمت بی راه می گرداند و بر باد می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تنعم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
بی راه گردیده از نعمت. (از منتهی الارب). نعمت که بی راه گرداندکسی را. (آنندراج). کسی که از روی خودسری اصرار به نافرمانی می کند. (ناظم الاطباء) ، به نعمت پرورنده. (از منتهی الارب). و رجوع به اتراف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
یاقوت بنقل از عمرانی آنرا نام موضعی می آورد. محتملاً همان مادۀ قبل است
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
بلغت رومی دوایی است که آنرا افسنتین خوانند و آن نوعی از بوی مادران باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن چیزی را و پس بریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ضرب و قطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
میوه چیننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
خدر که در نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خدر از نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود و بر اثر آن به آدمی ضعف و سستی دست دهد. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یکی از قراء یمن است از اعمال صنعا از مخلاف صداء است. (معجم البلدان ج 2 ص 386). در مراصدالاطلاع چ 1315 هجری قمری بخطا خادر آمده است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نگهبان نخلها. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عبدالله بن کبیر بن مالک از بنی همدان و از مردم قحطان، جد اعراب جاهلی است. مسکن آنها در یمن بوده است و نبی علیه السلام به او نامه ای نوشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 282) (آنندراج) (منتهی الارب). و نامۀ مزبور را صاحب عقدالفرید نقل کرده است: هذا کتاب من محمد رسول الله الی مخلاف خارف و اهل جناب الهضب و حقاف الرمل مع وافر هاذی المشعار مالک بن نمط و من اسلم من قومه. ان ّ لهم فراعها و وهاطها و عزازها. ما اقامواالصلاه و آتواالزکاه یأکلون علافها و یرعون عافیها، لنا من دفئهم و صرامهم ماسلموا بالمیثاق و الامانه و لهم من الصدقه الثلب و الناب و الفصیل و الفارض و الکبش الحوری و علیهم الصالغ و القارح. (عقدالفرید ج 1 ص 274- 275)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرف
تصویر خرف
تباه شدن عقل از کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترف
تصویر ترف
متنعم و ثروتمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترف
تصویر عترف
خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارف
تصویر خارف
خرما بان نگهبان خرماستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترف
تصویر تترف
ناز زیست به ناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترف
تصویر ترف
((تَ))
کشک سیاه، قره قروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترف
تصویر ترف
((تَ رَ))
شادخواری، خوشگذرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرف
تصویر خرف
((خَ))
میوه چیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرف
تصویر خرف
((خَ رِ))
مرد کم عقل و پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرف
تصویر خرف
((خَ رَ))
تباهی خرد در اثر پیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترف
تصویر ترف
قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره