جدول جو
جدول جو

معنی خبیث - جستجوی لغت در جدول جو

خبیث
پلید، بدذات
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
فرهنگ فارسی عمید
خبیث
(خَ)
پلید. ناپاک. ضد طیب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه). ج، خبث، خبثاء، اخباث، خبثه، خبیثون. جج، اخابیث: قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث. (قرآن 100/5). ماکان اﷲ لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیزالخبیث من الطیب. (قرآن 179/3) ، آنکه یاران بدداشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرید. مارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نامرغوب. مقابل جید و سلیم. (یادداشت بخط مؤلف). بنابرقول تهانوی بنقل از شارح مصابیح در اول کتاب بیع خبیث برای ردیی ٔ از خواسته و مال نیزاستعمال شده آنجا که می فرماید ’ولاتیمموا الخبیث منه تنفقون’ یعنی مال و خواسته ای که ردیی ٔ وی است انفاق نکنید. رجوع به ’کشاف اصطلاحات الفنون’ شود، هرچیز حرام مانند زنا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). در شرح مصابیح در اول کتاب بیع آمده: خبیث در اصل هر چیزی را گویند که بواسطه ردائتش آنرا مکروه و ناپسند شمارند و در حرام نیز استعمال شده بواسطۀ آنکه شارع آنرا ردیی ٔ و مکروه شمرده چنانچه لفظ طیب را برای حلال استعمال کرده و فرموده: ولا تتبدلوا الخبیث بالطیب. (قرآن 2/4). یعنی حرام را بجای حلال بکار نبرید. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، هر چیز پلید. ج، خبائث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیح. زشت:
دگر پند و بندش نیاید بکار
درخت خبیث است بیخش برآر.
سعدی (بوستان).
، گربز. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، هر چیزی است بدبوی و بدطعم مانند سیر و پیاز. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در اصطلاح اهل درایه لفظ خبیث از الفاظ ذم وقدح است. و راوی خبیث کسی است که روایتش قابل قبول نیست، هر چیز که عرب آنرا پلید میداند مانند عقرب و مار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائث، سفله. فرومایه. پست. ناپاک و بی شرم:
شهنشه نیارست کردن حدیث
که بر وی چه آمد ز خبث خبیث.
سعدی (گلستان).
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
بدولت تو نگه میکند به انبازی.
سعدی (گلستان).
یکی از خبیثان شهر این سخن
بحاجی رسانید و دادش جواب.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
خبیث
(خِبْ بی)
پرخبث. زشتکار. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، خبیثون، خبیثین
لغت نامه دهخدا
خبیث
هرنو تار ناخوشایند گناک پلید نجس ناپاک مقابل طیب، زشت سیرت بد فطرت بد نیت، جمع اخباث خبثاء خبثه
فرهنگ لغت هوشیار
خبیث
((خَ))
پلید، ناپاک، بد سیرت، جمع خبثاء
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
فرهنگ فارسی معین
خبیث
ناپاک، پلید
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
فرهنگ واژه فارسی سره
خبیث
بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پست فطرت، بدنهاد
متضاد: خوش طینت، شرور، شریر، قبیح، مستهجن، پلید، ناپاک، نجس
متضاد: پاک، پست، سفله، فرومایه، بدکار، زشت کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبایث
تصویر خبایث
خبیث ها، پلیدی ها، جمع واژۀ خبیث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیص
تصویر خبیص
نوعی حلوا که از خرما و روغن تهیه می شد، آفروشه، افروشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نَ)
خبیث گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
خبائث. رجوع به خبائث شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ثِ)
این کلمه معدول از ’خبثه’ و لازم النداء است و بصورت ’یا خباث’، به معنی ’ای زن خبیث’ بکار میرود. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغۀ ذبیانی در وصف آن آورده است:
الی ذبیان حتی صبحتهم
و دونهم الربائع والخبیت
و نیز کثیر گفته است:
و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی
اصابک شغل للمحب المطالب
فدع عنک سلمی اذاتی النأتی دونها
وحلت باکناف الخبیت فغالب.
(از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حقیر. فرومایه. خبیث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه). خسیس
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: کید خبی ٔ، ای کیدخابی ٔ. (از اقرب الموارد) ، پنهانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
مؤنث خبیث است به معنی ناپاک. ج، خبیثات، خبائث.
- ارواح خبیثه، ارواح پلید. ارواح ناپاک. مقابل ارواح طیبه.
- شجره خبیثه، درخت تلخ گوهر. منه: من اکل من هذه الشجره الخبیثه فلایقربن مجلسنا. (از اقرب الموارد) : و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه. (قرآن 26/14).
- ، درخت حنظل. (آنندراج).
- ، گیاه کشوث. (منتهی الارب).
- قروح خبیثه، زخمهای منکر دیرعلاج. زخمهای علاج ناپذیر.
، گیاه کریه الطعم و بدبو. (از اقرب الموارد).
- کلمه خبیثه، کلمه زشت. مقابل کلمه طیبه: و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار. (قرآن 26/14).
، ردیه. مقابل سلیمه و جیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، زانیه. زن بدکاره. زن فاجره. زن زشتکار. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبیثات: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر. ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده:
الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی
ترامی بنامن مبرکین المنافل
تخلل احواز الخبیب کانها
قطار قارب اعداد حلوان ناهل.
(از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شکاف زمین بدرازا. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
مصدر دیگر خب وخبب است به معنی بوییدن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی ثا)
خبث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباث
تصویر خباث
هر نوتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیت
تصویر خبیت
پلید، ناپاک، ضد طیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
جمع خبیث پلیدی ناپاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیء
تصویر خبیء
پنهان شده مخفی نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا، با خبر، ساخته شده و مهیا گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیز
تصویر خبیز
نان، ترید
فرهنگ لغت هوشیار
افروشه آفروشه و دانند که آفروشه نان است باری مجاملتی در میانه بماند گونه ای خوراک از خرما و روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبین
تصویر خبین
سامان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیث
تصویر ربیث
باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
((خَ))
آگاه، جمع خبراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
((خَ یِ))
جمع خبیث
فرهنگ فارسی معین