جدول جو
جدول جو

معنی خبزونه - جستجوی لغت در جدول جو

خبزونه
(خَ نَ)
برآماسیده روی، یقال: امراءه خبزونه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
(دخترانه)
سبزرنگ، گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگ های درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید می آید، کلروفیل، (صفت نسبی، منسوب به سبز) کنایه از گندم گون
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ / نِ)
بلغت زند و پازند بمعنی زانو باشد که بعربی رکبه خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بلغت زند، رکبه. زانو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ رَ)
شهری میان تنس و مستغانم در الجزایر به ساحل بحرالروم. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث محزون. رجوع به محزون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
بعبری معبر، یکی از محلات و منازل بنی اسرائیل است که در جوار عیقول جابر بود و موضعش معلوم نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری قدیمی از کتلونیه (کاتالونی) واقع در اسپانیا. (ازالحلل السندسیه ج 2 ص 201). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَنْ/ زِنْ نَ)
گپی. (دهار) (مهذب الاسماء). بوزینه. حمدونه. میمون. بوزنه. قرد. شادی. بهنانه. چز. سنبالو. بشوتن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از دیه های فراهان
لغت نامه دهخدا
(خُ زُ نَ)
تکبر. نخوت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) :
خستونۀ حسن اهتمامش
بر خستگی فناست مرهم.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری خورموج و شمال کوه دیر (درنگ). دامنه، گرمسیر. آب از چاه و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این آبادی را دوراهک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
قطعه ای از کدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ثِ نَ)
مرد سخت ستبر، شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ)
خنفساء. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
نام روز دوم است از ماههای ملکی. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برآماسیده روی. (از منتهی الارب). یقال: ’رجل خبزون’. این کلمه ممنوع از صرف است
لغت نامه دهخدا
(بَ نو نَ / نِ)
رعد و برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوزنه
تصویر ابوزنه
کپیک کپی سنبالو بهنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکونه
تصویر بکونه
شمشیر چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطونه
تصویر بطونه
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرانسوی همبست مشترک روزنامه و مجله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمونه
تصویر بزمونه
روز دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل) آ (گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل) بی (بدست اید: خضره الورق کلروفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبزینه
تصویر خوبزینه
مسلح به سلاح خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
((سَ نِ))
منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون، ماده سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضره الورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبگونه
تصویر آبگونه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزونه
تصویر افزونه
مازاد، اضافی
فرهنگ واژه فارسی سره
آبکی، آبگون، آبگین، مایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبزرنگ، سبزگون، گندمگون، کلروفیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزانه حمام، خزینه
فرهنگ گویش مازندرانی
روزانه مربوط به یک روز
فرهنگ گویش مازندرانی