نام قریه ای از اعمال بست است و ابوعلی حسین بن لیث بن مدرک خبرینی بستی منسوب بدانجاست وی بسال 377 هجری قمری در حین حج گزاری بدرودحیات گفت. (از معجم البلدان یاقوت حموی). و در انساب سمعانی آمده خبرین نام قریه ای است از اعمال بست
نام قریه ای از اعمال بست است و ابوعلی حسین بن لیث بن مدرک خبرینی بستی منسوب بدانجاست وی بسال 377 هجری قمری در حین حج گزاری بدرودحیات گفت. (از معجم البلدان یاقوت حموی). و در انساب سمعانی آمده خبرین نام قریه ای است از اعمال بست
منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. زبرین. زورین. فوقانی. روئین. مقابل فرودین. (یادداشت دهخدا) : برین آتش است و فرودینش خاک میان آب دارد ابا باد پاک. ابوشکور. جهان برین و فرودین توئی خود بتن زین فرودین بجان زآن برینی. ناصرخسرو. این فرودین بدین دو بازرسید آن برین را بدین دو بازرسان. ناصرخسرو. خوق، حلقۀ گوشواره زیرین باشد خواه برین. (منتهی الارب). - آسمان برین، آسمان اعلی. فلک الافلاک. آسمان نهم. فلک اطلس: گروه دیگر گفتند نی که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه آور. فرخی. من ز شادی بر آسمان برین نام من بر زمین دهان بدهان. فرخی. از آستان او ز ره جاه و منزلت آسان به آسمان برین میتوان رسید. سوزنی. کله گوشه بر آسمان برین. سعدی. - باد برین، باد صبا، چنانکه باد دبور فرودین است. (از برهان) (از آنندراج) : بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش ز سوی قبله نیارد وزید باد برین. شمس فخری (از آنندراج). و رجوع به باد شود. - برین دائره، فلک. (آنندراج). -
منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علْوی. زبرین. زوَرین. فوقانی. روئین. مقابل فُرودین. (یادداشت دهخدا) : برین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک. ابوشکور. جهان برین و فرودین توئی خود بتن زین فرودین بجان زآن برینی. ناصرخسرو. این فرودین بدین دو بازرسید آن برین را بدین دو بازرسان. ناصرخسرو. خوق، حلقۀ گوشواره زیرین باشد خواه برین. (منتهی الارب). - آسمان برین، آسمان اعلی. فلک الافلاک. آسمان نهم. فلک اطلس: گروه دیگر گفتند نی که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه آور. فرخی. من ز شادی بر آسمان برین نام من بر زمین دهان بدهان. فرخی. از آستان او ز ره جاه و منزلت آسان به آسمان برین میتوان رسید. سوزنی. کله گوشه بر آسمان برین. سعدی. - باد برین، باد صبا، چنانکه باد دبور فُرودین است. (از برهان) (از آنندراج) : بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش ز سوی قبله نیارد وزید باد برین. شمس فخری (از آنندراج). و رجوع به باد شود. - برین دائره، فلک. (آنندراج). -
پارچۀ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا) : چون برید و داد او را یک برین همچو شکّر خوردش و چون انگبین. مولوی (از آنندراج)
پارچۀ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا) : چون برید و داد او را یک برین همچو شکّر خوردش و چون انگبین. مولوی (از آنندراج)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3) ، نام فنی از کشتی. (آنندراج). نام داو از کشتی و آن واژگون آویختن حریف است چنانکه قصابان ذبیحه را بر قنار بسته پوست کشند. (غیاث اللغات)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3) ، نام فنی از کشتی. (آنندراج). نام داو از کشتی و آن واژگون آویختن حریف است چنانکه قصابان ذبیحه را بر قنار بسته پوست کشند. (غیاث اللغات)
مقابل زیرین باشد. (آنندراج). منسوب به زبر. ضد پایین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی: نیمۀ زبرینشان (مردم سودان) کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم). چون بزبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق بود. (التفهیم بیرونی). زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری. فرخی. جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودین. ناصرخسرو. ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرۀ بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. (گلستان سعدی)، منسوب به فتحه. (ناظم الاطباء)
مقابل زیرین باشد. (آنندراج). منسوب به زبر. ضد پایین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی: نیمۀ زبرینشان (مردم سودان) کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم). چون بزبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق بود. (التفهیم بیرونی). زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری. فرخی. جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودین. ناصرخسرو. ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرۀ بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. (گلستان سعدی)، منسوب به فتحه. (ناظم الاطباء)
نام باستانی مردمان بی تی نیه. بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه، اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را ’ببرین’ می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم ’ببری نیه’ نام داشت، ولی در قرون بعد از تراکیه مردمی به اینجا آمدند که به ’بی تی نی های تراکی’ معروف به ودند و بدین جهت این قسمت آسیای صغیر به بی تی نیه معروف گردید. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2150). و رجوع به بی تی نیه شود
نام باستانی مردمان بی تی نیه. بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه، اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را ’ببرین’ می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم ’ببری نیه’ نام داشت، ولی در قرون بعد از تراکیه مردمی به اینجا آمدند که به ’بی تی نی های تراکی’ معروف به ودند و بدین جهت این قسمت آسیای صغیر به بی تی نیه معروف گردید. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2150). و رجوع به بی تی نیه شود
بگفتۀ ابن البلخی در فارسنامه، موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیری است مجاور ایراهستان به فارس (از فارسنامه چ اروپا ص 135). و حمدالله مستوفی در نزهه القلوب گوید: موهو همجان و کبرین سه شهر است میان فساو شیراز و هوایش مانند شیراز و آب روان دارد و باغستانش اندکی بود و انگور و میوه های سردسیری می باشد و در آن حدود نخجیر بسیار بود و مردم آنجا سلاحورز و بی باک باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 120)
بگفتۀ ابن البلخی در فارسنامه، موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیری است مجاور ایراهستان به فارس (از فارسنامه چ اروپا ص 135). و حمدالله مستوفی در نزهه القلوب گوید: موهو همجان و کبرین سه شهر است میان فساو شیراز و هوایش مانند شیراز و آب روان دارد و باغستانش اندکی بود و انگور و میوه های سردسیری می باشد و در آن حدود نخجیر بسیار بود و مردم آنجا سلاحورز و بی باک باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 120)
آنکه کسب خبر کند و خبری را از محلی به محل دیگر برد، جاسوس، آنکه از روی پلیدی و بهم انداختن مردمان خبری را از کسی یا محلی بکس دیگر رساند. سخن چین. نمام. فتنه انگیز
آنکه کسب خبر کند و خبری را از محلی به محل دیگر برد، جاسوس، آنکه از روی پلیدی و بهم انداختن مردمان خبری را از کسی یا محلی بکس دیگر رساند. سخن چین. نمام. فتنه انگیز