جدول جو
جدول جو

معنی خبردوستی - جستجوی لغت در جدول جو

خبردوستی
(خَ بَ)
عمل خبردوست. عمل جویای خبر. عمل آنکه در پی خبر تازه رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
چالاکی، مهارت، توانایی، زورمندی، برای مثال غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱ - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
آنکه علاقه به خبرهای تازه دارد. آنکه در عقب اخبار تازه میگردد. آنکه پی جوی اخبار تازه است
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
بشر را دوست داشتن. انسان دوستی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
علاقه مندی به خدا. محبت به خدا. کنایه از باایمانی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 18 هزارگزی شمال نورآباد و 12 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ای تیوند هستند و در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به ییلاق و قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دَ)
ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) :
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار.
سعدی.
، غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) :
آب که میلش همه با پستی است
در پریش لاف زبردستی است.
موج زند سینه که تالب بود
کوزه بریزد چو لبالب بود.
امیرخسرو دهلوی.
، بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 31) ، قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی:
بادت ز جهانیان زبردستی
کز رنج مجیر زیردستانی.
سوزنی.
گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حریف زبردستی مدارا نیست.
صائب.
، چالاکی. جلدی. مهارت، صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن:
بچار صدر زبردستی ائمه تراست
چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دوستدار صبر. دوست صبر:
چرا بصبر نکوشم که صبردوست بود
کسی که بسته بود عقل را بوجه کمال.
منجیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشردوستی
تصویر بشردوستی
محبت داشتن نسبت به آدمیان، دوست داشتن نوع بشر، انسان دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
توانایی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
اکاحه، تبحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قید نوع دوستی، نوع پروری، مردم گرایی، انسان دوستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
قسرًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
Skillfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
habileté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
Geschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
능숙함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
দক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
مہارت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
ความชำนาญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
ustadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
מַעֲלוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
熟練
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
kecakapan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
निपुणता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
bekwaamheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
destreza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
мастерство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
destreza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
熟练
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
biegłość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
maestria
دیکشنری فارسی به ایتالیایی