دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 18 هزارگزی شمال نورآباد و 12 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ای تیوند هستند و در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به ییلاق و قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 18 هزارگزی شمال نورآباد و 12 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، تپه و ماهور، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ای تیوند هستند و در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به ییلاق و قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) : غم زیردستان بخور زینهار بترس از زبردستی روزگار. سعدی. ، غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) : آب که میلش همه با پستی است در پریش لاف زبردستی است. موج زند سینه که تالب بود کوزه بریزد چو لبالب بود. امیرخسرو دهلوی. ، بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 31) ، قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی: بادت ز جهانیان زبردستی کز رنج مجیر زیردستانی. سوزنی. گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب فلک حریف زبردستی مدارا نیست. صائب. ، چالاکی. جلدی. مهارت، صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن: بچار صدر زبردستی ائمه تراست چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود. سوزنی
ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) : غم زیردستان بخور زینهار بترس از زبردستی روزگار. سعدی. ، غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) : آب که میلش همه با پستی است در پریش لاف زبردستی است. موج زند سینه که تالب بود کوزه بریزد چو لبالب بود. امیرخسرو دهلوی. ، بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 31) ، قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی: بادت ز جهانیان زبردستی کز رنج مجیر زیردستانی. سوزنی. گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب فلک حریف زبردستی مدارا نیست. صائب. ، چالاکی. جلدی. مهارت، صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن: بچار صدر زبردستی ائمه تراست چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود. سوزنی