جدول جو
جدول جو

معنی خبخب - جستجوی لغت در جدول جو

خبخب
(خَ خَ)
آواز بوسه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). چپچاپ:
سودای پیرمرد حریص و زن جوان
تا روز بوسه های جوانانه خبخب است.
(ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
خبخب
آواز بوسه
تصویری از خبخب
تصویر خبخب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبب
تصویر خبب
نوعی دویدن اسب، یورتمه، نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، تقریب، چهارنعل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ خَ بَ)
ابل مخبخبه، شتران بسیار و شتران نیکو و خوب و کل من رآها قال ما احسنها. (منتهی الارب). شتران بسیار و فربه و نیکو که هرکس آنها را بیند تحسین می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ)
جمع واژۀ خّبه. (از متن اللغه). رجوع به خبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرد فریبنده. مرد فریبکار. این کلمه وزن فعول است از خب ّ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
این کلمه جمع واژۀ خب ّ است. رجوع به خب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
مصدر دیگر خب وخبب است به معنی بوییدن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شکاف زمین بدرازا. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر. ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده:
الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی
ترامی بنامن مبرکین المنافل
تخلل احواز الخبیب کانها
قطار قارب اعداد حلوان ناهل.
(از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
جوشیدن دریا. آشوب شدن دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با)
بن الارت بن جندله بن سعد بن خزیمه بن کعب بن سعد بن زید بن مناه بن تمیم التمیمی بعضی او را خزاعی آورده اند. مکنی به ابو عبدالله. او از اسیران دورۀ جاهلی است که در مکه فروخته شد و مولای ام انمار خزاعی است ولی نظر بعضی خلاف آنست. خباب از هم پیمان های بنی زهره و از ’سابقین اولین’ بود. ابن سعد میگوید او در مکه فروخته شد و سپس با بنی زهره هم پیمان گشت و از نخستین مسلمانان و از ’مستضعفین’ است. باوردی میگوید خباب بسال ششم (بعثت) اسلام آورد و اول کس است که اسلام خود را آشکار کرد و در این راه رنج فراوان کشید. طبری میگوید انتساب او به بنی زهره از آن است که آل سباع از هم پیمان های عمرو بن عبد عوف بن عبدالحارث بن زهره اند و سباع بن ام انمار خزاعی از آل سباع است. او حاضر همه جنگها بود و پیغمبر بین او و جبیر بن عتبک برادری انداخت. او راوی پیمبر است و از او ابوامامه و پسرش عبدالله بن خباب و ابومعمر و قیس بن ابی حارم و مسروق و دیگران روایت میکنند. طبرانی از طریق زید بن وهب روایت کرد چون علی از صفین برمیگشت بر قبر خباب گذشت و گفت: ’رحم الله خبابا اسلم راغباً و هاجر طالعاً و عاش مجاهداً وابتلی فی جسمه اموالاً و لن یضیعالله اجره’ خباب شاهد واقع بدر و بعد آن بود و بکوفه فرود آمد و در سال 37 هجری قمری بدانجا درگذشت. ابن حبان اضافه میکند که چون علی بوقت باز گشت صفین بر قبراو گذشت بر قبر او نماز گزارد و درباره سال مرگ اوگفته اند که در 19 هجری قمری بدرود حیات گفته است ولی قول اول صحیح است باری او در جاهلی شمشیرگر بود و این مطلب در ’صحیحین’ آمده و در آنجا تصریح شده است که خباب در آخر عمر به مرض صعب دچار آمد و از خدا مرگ خواست. مسلم از طریق قیس بن ابی حازم روایت میکند که ما بر خباب وارد شدیم و او خود را داغ میکرد و گفت اگر نهی رسول خدا از خودکشی نبود من هر آینه مرگ خود را بدست خود فراهم می آوردم. او اول کسی است که در ظهر کوفه مدفون شد. طبری با سندی که در دست دارد و از علقمه بن قیس نخعی است و او از ابن خباب روایت میکند عمر او را 63 سال می آورد. (از اصابه قسم 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جوش دریا. آشوب دریا. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ج، خب ّ. رجوع به ’خب’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فروهشتگی چیزی سخت جنبان. (از منتهی الارب). سستی شیئی جنبنده. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
مرد فروهشته گوشت کلان شکم. ج، خباخر. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به خبجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ خَ)
مخبخبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
فروهشته و نرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتخاء. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، لاغر شدن بدن بعد فربهی، فرونشستن سختی گرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فرونشستن مقداری از سختی گرما. (نشوءاللغه ص 14)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بیوفائی کردن. (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، فرو هشته شدن شکم کسی. (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، از حرکت در گرما باز ایستادن و ظل و سایه گزیدن: خبخب عن نفسه فی الظهیره، نماز پیشین و جز آن در خنکی گزاردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ بَ)
نام درختی است در بقیع الخبخبه که بنزدیک مدینه میباشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبب
تصویر خبب
((خَ بَ))
تیز دویدن، پویه
فرهنگ فارسی معین