جدول جو
جدول جو

معنی خبایر - جستجوی لغت در جدول جو

خبایر
(خَ یِ)
نام موضعی است از نواحی ذی جبله در یمن به عربستان
لغت نامه دهخدا
خبایر
(خَ یِ)
نام بطنی است از کلاع بعربستان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبایا
تصویر خبایا
جاهای پوشیده و پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
خبیث ها، پلیدی ها، جمع واژۀ خبیث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبایر
تصویر کبایر
کبیره ها، کنایه از گناهان بزرگ مانند قتل و زنا، کبیرها، جمع واژۀ کبیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایر
تصویر بایر
ویران، خراب، فاسد، زمینی که در آن زراعت نکنند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ را)
جمع واژۀ خبراء. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محلی است نزدیک مدینه. چون پیغمبر اسلام قبل از واقعۀ بدر قصد قریش کرد از این محل گذشت. در کلام عرب ’خبار’ به زمین سستی که پرسنگ است اطلاق میشود. نام اصلی این ناحیه فیف الخبار است وآنرا ’فیفاءالخبار’ نیز می گویند. ابن فقیه آنرا از نواحی عتیق بمدینه و کر می آورد. ابن شهاب میگوید تنی چند از عرینه که مردمی رنج دیده و ضرر کرده بودند بر پیغمبر وارد شدند او آنان را نزد خود سکنی داد. آنها از پیغمبر درخواستند تا آنان را از مدینه بدر برداو آنها را به لقاحی برد که از آن او به فیف الخباردر پشت حمی بود. در جمادی الاولی چون پیغمبر با قریش جنگید از نقب بنی دینار از بنی نجار گذشت و سپس از ’فیفاء الحیار’ عبور کرد. حازمی میگوید من به خط ابوالحسن بن الفرات این کلمه را با حاء مهمله و یاء مشدده دیدم ولی مشهور اول است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خاک فراهم آمده دربیخ درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، زمین سست و نرم که پای چارپایان در آن فرو رود. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از مهذب الاسماء).
- امثال:
’من تجنب الخبار امن العثار’.
، سوراخهای کلاکموش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ ’خبراء’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج).
لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است
چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان.
ظهیرالدوله صفا.
، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ یِ)
مجموعۀ جزایری است در بحر احمر، در 15 درجۀ عرض شمالی و 42 درجۀ طول شرقی. بزرگترین جزایر این مجموعه الجزایر جزیره زبیر است که بیشتر مایل به شرق است. طول این جزیره از شمال به جنوب سه میل و محیط آن 8 میل و ارتفاع آن 600 پا است. دیگر از جزایر این مجمع الجزایر جزیره سبا است واقع در غرب شمال غربی جزیره نخست (زبیر). این جزیره تقریباً مانند دائره ای است که محیطآن نیم میل است و (از لحاظ موقع جغرافیایی) دشتی است شن زار دارای دوتپۀ بزرگ و در این دو تپه دو دهانۀ آتشفشان قرار دارد. سومین جزیره زبایر جزیره ای است که بوسیلۀ یک سلسله صخره ها به سبا پیوسته است. دیگر از جزائر زبایر جزیره سرج است که دارای آتشفشان است و این آتشفشان در 14 آگوست (اوت) 1846 میلادی آتشفشانی کرد. زبایر علاوه بر جزیره های مذکور جزایر دیگری دارد که فاقد اهمیت اند. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
کبائر. جمع واژۀ کبیره، بمعنی گناه بزرگ. (از اقرب الموارد) : و سیاست او چندان بود که گناهی نه از کبایر حوالت به نعمان بن المنذر کردند... فرستاد تا ناگاه او را در میان باد بگرفته و بیاوردند... (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا).
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم.
سعدی.
و رجوع به کبیره شود
لغت نامه دهخدا
(خُ خِ)
مرد فروهشته گوشت کلان شکم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (البستان) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ ’خبیئه’ و ’خبی ٔ’ ’التمسوا الرزق فی خبایا الارض’. (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203).
- سعدالخبایا، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
خبائث. رجوع به خبائث شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
منسوب به خبایر که بطنی از کلاع است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
مخابره کردن. رجوع به مخابره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایر
تصویر بایر
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا، با خبر، ساخته شده و مهیا گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان رمن بندی به شیوه تازی از واژه پارسی نبیرگان جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبایر
تصویر کبایر
بعمنی گناه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خبیئه، خیم ها، توسنی جمع خبیثه پوشیده ها نهفته ها نهانیها مخفیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
جمع خبیث پلیدی ناپاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبایر
تصویر جبایر
جمع جبیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبار
تصویر خبار
جمع خبار، زمین های نرم، سوراخ های کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
((خَ یِ))
جمع خبیث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبایا
تصویر خبایا
((خَ))
جمع خبیئه، پوشیده ها، نهفته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایر
تصویر بایر
((یِ))
خراب، لم یزرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
((خَ))
آگاه، جمع خبراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبایر
تصویر کبایر
((کَ یِ))
جمع کبیره، گناهان بزرگ
فرهنگ فارسی معین
پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، نهفتنی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کبیره ها، معاصی
متضاد: حسنات
فرهنگ واژه مترادف متضاد