جدول جو
جدول جو

معنی خاکژی - جستجوی لغت در جدول جو

خاکژی
تخمی باشدکه آن را با کافور در چشم کنند و در عربی بزرالخمخم و بزرالجنه خوانند، (برهان قاطع)، خاکشی، خاکشیر
لغت نامه دهخدا
خاکژی
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکی
تصویر خاکی
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، شفترک
جانوری ریز سخت پوست و سرخ رنگ شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین راکد مانند آب حوض و آب انبار یافت می شود و گاه ممکن است حامل میکروب باشد، توتو
فرهنگ فارسی عمید
نام جماعتی و قبیله ای است، (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است کنار راه تبریز و سراب میان کرد کندی و دوز دوزان در 76800 گزی تبریز، دهی است جزء دهستان ابرغان، بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 45 هزارگزی باختر سراب و 2 هزارگزی شوسه سراب به تبریز، ناحیه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و 823 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از چاه و محصول آن غلات و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خاک، (برهان قاطع) (آنندراج)، خلاف آبی، چون حیوان خاکی، ج، خاکیان:
آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند،
ناصرخسرو،
جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی
چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر،
ناصرخسرو،
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام،
خاقانی،
خاکی دلم درآتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی،
خاقانی،
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد،
نظامی،
فتاد اندر تن خاکی زابر بخششت قطره
مدد فرما بفضل خویش تا این قطره یم گردد،
سعدی،
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم،
حافظ،
، برنگ خاک، اغبر، غبراء، (منتهی الارب)، آلوده بخاک، آغشته به خاک، کنایه از مردم بی حرمت و خوار و ذلیل، (آنندراج) (برهان قاطع) :
لیلی بهزار شرمناکی
آمد بر آن غریب خاکی،
نظامی،
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک،
نظامی،
، اشاره بمثلثۀ خاکی است که برج ثور وسنبله و جدی باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، اهل زمین، افتاده، متواضع:
خاصگان دانند راه کعبۀ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند،
خاقانی،
روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی،
نظامی،
اگر صدسال بر خاکش نشینی
ازو خاکی تری کس را نبینی،
نظامی،
خاکی شو و از خطر میندیش،
نظامی،
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشدآدمی نیست،
سعدی (گلستان)،
- عالم خاکی، دنیا:
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
خاکشو که عربان بزرالخمخم خوانند و علف آن را به شتر دهند، (برهان قاطع)، نام داروئی که بنام خوب گلان شهرت دارد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خبّه (به لغت اصفهانیان)، گیاهی است که دانه های آن قرمز و لعاب بسیار دارد و بیشتر در ایران جنس سیسنبریوم سوفیا دیده میشود، (از کتاب گیاه شناسی حسین گل گلاب)، خفبج،
- امثال:
خاکشی نبات بحلقم نکرده ای، یعنی لطف و محبتی که چنان باید نکرده ای،
فلان خاکشی مزاج است، یعنی سازگار و سازنده با هر جریانی است،
- خرد و خاکشی، ریزریز، بسیار خرد،
- خاکشی یخ مال، خاکشی که بایخ سایند تا سخت سرد شود و بیمار را دهند در بیماری اسهال، رجوع به خاکشو و خاکژی و خاکشیر شود،
،
حیوانهای ریز برنگ سرخ و مایل بتدویر که غالباً در حوضها که آب مانده دارند پیدا آید
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب به خاک، زمینی، مقابل آبی، ساکن کره زمین، آدمی، جمع خاکیان، درویش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
اکلیل الملک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
ترابيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
Gray, Grayness, Grey
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
gris, grisaille
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
灰色の , 灰色
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متواضع، خاکی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
سیاہ مائل , خاکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
ধূসর , ধূসরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
kijivu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
gri, gri olma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
회색의 , 회색
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
abu-abu, keabu-abuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
אפור , אֲפָרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
स्लेटी , धूसरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
เทา , ความเทา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grijs, grauwigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grigio, grigiore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
cinza, cinzentismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
灰色的 , 灰色
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
szary, szarość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
сірий , сірість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grau, Grauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
серый , серость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
gris, grisura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی