جدول جو
جدول جو

معنی خاکوانق - جستجوی لغت در جدول جو

خاکوانق
دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 19 هزارگزی راه ارابه رو تبریز باهر، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل که دارای 117تن سکنه با مذهب شیعه و زبان ترکی، آب آنجا از چشمه سار و محصولات غلات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکوان
تصویر اکوان
کون ها، بودن ها، پدید آمدن ها، هستی ها و عالم وجود، جمع واژۀ کون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
دهی است جزء دهستان حومه مرکزی شهرستان فومن واقع در 6 هزارگزی باختری فومن. ناحیه ای است واقع در کنار راه فرعی صومعه سرا به ماکلوان. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 191 تن سکنه که شیعی مذهب و طالشی زبانند. آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و چای و ابریشم و عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
یا اکوان دیو. دیو معروف که با رستم جنگ کرد و کشته شد. (از فرهنگ لغات شاهنامه). نام دیوی که رستم را به دریا انداخته بود و بعد به دست رستم کشته شد. (از برهان) :
نخسبیده بد رستم پهلوان
که اکوان دیو اندر آمد دمان.
فردوسی.
و رجوع به اکواد و مزدیسنا و ادب پارسی ص 56 و 163 و 289 و لباب الالباب ج 2 ص 116 و مجمل التواریخ والقصص ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کون به معنی مخلوقات و موجودات است و می تواند جمع کائن باشد به معنی پیداشونده. (از آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ کون به معنی هستیها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کون شود.
- اکوان اربعه، در علم کلام: حرکت، سکون، اجتماع، افتراق. (یادداشت مؤلف) ، فرزندان زیرک آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرک زادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
پر خاک تر در اصطلاح بنایان: گل و گچ را خاکان تر بساز، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ)
دهی است از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان (= آذرشهر) شهرستان تبریز، در 22 هزارگزی شوسۀ مراغه - تبریز. در جلگه واقع و معتدل است. سکنۀ آن 428 تن شیعه اند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و پنبه، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ نَ)
دهی است مرکز دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 45هزارگزی شمال باختری ورزقان و 35هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی، معتدل مایل بگرمی. آب از چشمه و رود خانه ورزقان. محصول آن غلات، سردرختی، تنباکو و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مزبله. (برهان قاطع) (آنندراج). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات). جائی که خود را تهی کنند. مبرز. جای خاک و آشغال خانه: تا چنان شد که گنده شد (ایوب و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ایذر بمرد. (ترجمه طبری).
بیفتد همه رسم جشن سده
شود خاکدان جمله آتشکده.
فردوسی.
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو.
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
هر کرا روح القدس پرورده باشد زیر پر.
سنائی.
مرد که فردوس دید کی طلبدخاکدان
آنکه بدریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم.
خاقانی.
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد.
خاقانی.
کالهی تازه دار این خاکدان را
بیامرز این دو یار مهربان را.
نظامی.
و گفت تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت. (تذکرهالاولیا عطار) ، عالم. دنیا. (برهان قاطع) (آنندراج). این سرا:
همه زین خاکدان اندر گذشتند
بدند از خاک، باز آن خاک گشتند.
ناصرخسرو.
خاک در تو مرا گر نبود دستگیر
خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان.
خاقانی.
خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند
مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشد.
خاقانی.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.
خاقانی.
گنج امان نیست در این خاکدان
مغز وفا نیست در این استخوان.
نظامی.
تو آئینۀ دل را... بزیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فرو بردی. (کتاب المعارف).
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که درپای کمتر کسی خاک شد.
سعدی (بوستان).
چشمه که می زاید از این خاکدان
اشک مقیمان دل خاک دان.
(از زهرالریاض).
، عالم سفلی. ارض. زمین:
چونکه میکائیل شد تا خاکدان
دست کرد او تا که برباید از آن.
مولوی.
حیف است طائری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا می فرستمت.
حافظ.
اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او
کیش قرار در این تیره خاکدان بودی.
حافظ.
، خرابه. ویرانه. بی آبادانی
لغت نامه دهخدا
خوار، زار، ذلیل
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر آبیک و 15 هزارگزی راه عمومی، ناحیه ای است جلگه ای باهوای معتدل و دارای 300 تن سکنه، مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است، این دهستان دارای دو رشته قنات است، محصولات آنجا غلات و چغندرقند و پنبه و جالیز و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آنجا مالرو و از طریق کوندج ابراهیم آباد میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) :
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند،
نظامی،
شاهد نو، ف تنه افلاکیان
نوخط فرد، آینۀ خاکیان،
نظامی،
، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند،
خاقانی،
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند،
خاقانی،
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو،
خاقانی،
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار،
خاقانی،
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
چون گریزانی ز نالۀ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان،
مولوی،
، مردگان، (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 5 هزارگزی جنوب کوزران و باختر راه فرعی کوزران به چهارزبر، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای سردسیری، 150 تن سکنه دارد که دین آنها اسلام است و زبانشان کردی و فارسی است، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات آن غلات و حبوبات دیم و لبنیات و سبزی و صیفی و میوه میباشد، شغل اهالی گله داری و راه مالرو است ولی در تابستان به آنجا اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکوشهرستان تبریز واقع در 19 هزارگزی باختر بخش مزبور و 5 هزارگزی شوسۀ تبریز به اسکو، ناحیه ای است جلگه ای و معتدل و دارای 199 تن سکنه، مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آن جا از چشمه سار میباشد و محصول آنجا غلات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است راه آنجا ارابه رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خانقه، و آن قسمی ورم و درد گلو است. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ خانقاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
عالم وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانق
تصویر خوانق
جمع خانقاه، از ریشه پارسی خانگاه ها خوانگاه ها جمع خانقاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسان
تصویر خاکسان
خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
جمع کون، هستی ها
فرهنگ فارسی معین