جدول جو
جدول جو

معنی خاکشو - جستجوی لغت در جدول جو

خاکشو
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، شفترک، خاکشی
تصویری از خاکشو
تصویر خاکشو
فرهنگ فارسی عمید
خاکشو
تخمی است سیاهرنگ و ریزه که آن را با کافور در چشم کشند و به عربی بزرالخمخم خوانند، (برهان قاطع)، تخمی است داروئی که سرخ میگون بود، بغایت ریزه باشد و طبیعت آن گرم و تر است و آن را خورده گلان و شفترک نیز گویند و به عربی بزرالخمخم و بترکی مراشوه و به هندی خوبگلان و خاکشیر نامند، (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دانه ای است که با کافور سایند و در چشم کشند، (فرهنگ اوبهی) :
چشم بی شرم تو گر روزی بیاشوبد ز درد
نوک خارش خاکشو باد ای دریده چشم و کون،
منجیک،
رجوع به خاکژی و خاکشی شود
لغت نامه دهخدا
خاکشو
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاکشو
تصویر چاکشو
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، شفترک
جانوری ریز سخت پوست و سرخ رنگ شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین راکد مانند آب حوض و آب انبار یافت می شود و گاه ممکن است حامل میکروب باشد، توتو
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه است و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است، قدسی در قصۀ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته:
زر از خاکشوری گذشت از کرور
بلی کیمیاگر بود خاکشور،
(آنندراج)،
، زارع، برزگر، کشاورز، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خاکشو که عربان بزرالخمخم خوانند و علف آن را به شتر دهند، (برهان قاطع)، نام داروئی که بنام خوب گلان شهرت دارد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خبّه (به لغت اصفهانیان)، گیاهی است که دانه های آن قرمز و لعاب بسیار دارد و بیشتر در ایران جنس سیسنبریوم سوفیا دیده میشود، (از کتاب گیاه شناسی حسین گل گلاب)، خفبج،
- امثال:
خاکشی نبات بحلقم نکرده ای، یعنی لطف و محبتی که چنان باید نکرده ای،
فلان خاکشی مزاج است، یعنی سازگار و سازنده با هر جریانی است،
- خرد و خاکشی، ریزریز، بسیار خرد،
- خاکشی یخ مال، خاکشی که بایخ سایند تا سخت سرد شود و بیمار را دهند در بیماری اسهال، رجوع به خاکشو و خاکژی و خاکشیر شود،
،
حیوانهای ریز برنگ سرخ و مایل بتدویر که غالباً در حوضها که آب مانده دارند پیدا آید
لغت نامه دهخدا
چاکسو، دانه ای باشد سیاه و لغزنده بمقدار عدس و آن را در داروهای چشم بکار برند، (برهان) (آنندراج)، دارویی سیاه رنگ است که با کافور در چشم ریزند، (صحاح الفرس)، دانه ای است سیاه و گرد که آن را با کافور بسایند و در چشم کشند و در میان کافور نهند تا کافور نگهدارد و بزرگتر از عدس است، (اوبهی)، و رجوع بچاکسو شود، نام درختی است که میوۀ آن را ’تولی’ و ’تیره تلی’ و ’بروده’ و آلوی چینی نیز گویند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در نه هزارگزی جنوب همدان، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 318 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی است، محصول آنجا غلات وحبوبات و لبنیات و مختصر میوه میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و راه مالرو میباشد، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف خاک کش است و آن تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). ماله که زمین را بعد از تخم افشاندن به آن هموار کنند. رجوع به خاک کش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان دارای 30 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دانه ای ریز و سیاه باندازه بهدانه که در قدیم با کافور برای مداوا در چشم میکشیدند بزرالخمخم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکرو
تصویر خاکرو
مجازاً متواضع، فروتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
اکلیل الملک
فرهنگ واژه فارسی سره