جدول جو
جدول جو

معنی خاواک - جستجوی لغت در جدول جو

خاواک
نام محلی است در 67 هزارگزی شمال شرقی قریه ’رخه’ علاقه داری ’چارقریه’حکومت درجۀ 3 پنجشیر ایالت پروان افغانستان، این نقطه بین 69 درجه و 54 دقیقه و 37 ثانیۀ طول شرقی و 35 درجه و 38 دقیقه و 53 ثانیۀ طول شرقی و 35 درجه و 38 دقیقه و 53 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد، محل آن حد فاصل پنجشیر و اندراب و قطغن است و هوای آن در پاییز و زمستان و اوایل بهار بسیار سرد می باشد، در زمستان به این ناحیه برف زیاد می بارد و بر اثر آن تلفات زیادی بمواشی و حتی عابرین وارد می آید، ارتفاع آن از سطح دریا ’3600’ متر و در تابستان یکی از مراتع مهم افغانستان است که اغلب کوچ نشینهای شمالی افغانستان برای تعلیف احشام خود را بدانجا می برند، درآمد ساکنین خاواک از لبنیات است، خاواک که از طرفی به پنجشیر و از طرف دیگر به اندراب و قطغن محدود است، در قسمت پنجشیر 60 خانوار دارد که تاجیک اند و به زبان فارسی تکلم می کنند و در آن قسمت که بجانب قطغن است ’گندم’ و ’جو’ و ’باقلی’ و ’مشنگ’ خوب بعمل می آید و به بازارهای رخه و گلبهار و چاریکار برده میشود و در آنجابفروش میرسد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاواک
تصویر کاواک
پوچ، میان تهی، بی مغز، مجوف، سوراخ و شکاف میان درخت
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 47 هزارگزی خاور بیرجند، این ناحیه کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل است و 46 تن سکنه داردکه مذهب آنها شیعی و زبان آنها فارسی است، آب آن ازقنات و محصولاتش غلات است، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، و راه آنجا مالرو میباشد، از چهکنه میتوان به آنجا اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کاو (کاویدن، + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، خالی و تهی و پوچ و بی مغز، (ناظم الاطباء)، میان خالی و پوچ و بی مغز، (برهان) :
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است،
لبیبی،
- میان کاواک، میان تهی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دهکده ای است در 37 هزاروپانصدگزی شمال غربی خاش حکومت درجه 2 بکوا تابعحکومت اعلی فراه، واقع بین خط 62 درجه و 35 دقیقه و24 ثانیۀ طول شرقی و 31 درجه و 46 دقیقه و 12 ثانیۀ عرض شمالی، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در سی و چهار هزارگزی جنوب غربی سبزوار واقع در ایالت کلان دایزنگی تابع کابل به افغانستان، این محل بین خط 68 درجه و 54 ثانیۀ طول شرقی و 34 درجه و 6 دقیقه و 29 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افعانستان ج 2)
نام رودی است به افغانستان در صد و سی و پنجهزار و پانصدگزی جنوب سبزوار ولایت بهسود ایالت دایزنگی کابل، بین 68 درجه و 23 دقیقه و12 ثانیۀ طول شرقی و 34 درجه و 14 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض شمالی، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در چهل و دو هزار و پانصد گزی جنوب سنگ ماشه حکومت درجۀ 3 جاغوری حکومت غزنی به افغانستان، این قریه بین 67 درجه و 2 دقیقه و 18 ثانیۀ طول شرقی و 33 درجه و 2 دقیقه و 25 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در پهلوی به معنی باست و آن با اوک فرانسه از یک ریشه است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خاشه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته، (برهان قاطع)، ریزۀ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369)، قذاه، عذب، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، عقاقیر، (السامی فی الاسامی)، آشغال:
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت از او بیرون فکن،
رودکی،
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست،
فردوسی،
ولیکن بفرمان یزدان دلیر
نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر،
فردوسی،
برآن توده خاشاکها بر زدند
بفرمود تا آتش اندر زدند،
فردوسی،
تا روی بجستن ننهد برق شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک،
منوچهری،
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست،
ناصرخسرو،
که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر،
مختاری غزنوی،
تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو
با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده،
خاقانی،
خاشاک دورنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز،
خاقانی،
چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک،
دهلوی،
دگر آهو که خاشاک است خوردش
بجای مشک خاشاک است گردش،
نظامی،
سهی سروش فتاده بر سر خاک
شده لرزان چنان کزباد خاشاک،
نظامی،
در اندیشید از آن که یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش،
نظامی،
- امثال:
خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود، نظیر: سرخر و دندان سگ، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)،
خاشاک نیز بر در دریا گذر کند، نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)،
- خاشاک مسجد، ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد: بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم، (تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 144)، در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه، (تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاواک
تصویر کاواک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابوک، کابک، کاوک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاواک
تصویر کاواک
پوچ، بی مغز، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاواک
تصویر کاواک
توخالی
فرهنگ واژه فارسی سره
آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوک، مجوف، میان تهی، میان خالی، آشیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاشاک درخواب مال و نعمت است مردم عامه را. اگر بیند در خانه وی خاشاک بسیار است یا او در میان خاشاک مقیم گردید، دلیل که بر قدر آن وی را مال و نعمت رسد. اگر بیند خاشاک را باد ببرد یا آتش بسوخت، دلیل که پادشاه مال او بستاند. اگر بیند که خاشاک در تنور یا در زیر دیگ می سوخت، دلیل که مال خویش را هزینه کند. محمد بن سیرین
اگر بیند از صحرا خاشاک می آورد و به خانه می برد، دلیل است به قدر آن او را از سفر مال حاصل گردد. اگر بیند در شهری یا کوچه ای باد خاشاک می آورد، دلیل که آن موضع را به قدر آن از پادشاه خیر و منفعت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خوراک، غذا، علوفه ی دام
فرهنگ گویش مازندرانی