جدول جو
جدول جو

معنی خانچه - جستجوی لغت در جدول جو

خانچه(چِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز که در سه هزارگزی جنوب باختری دره گز قرار دارد. ناحیه ای است واقع درجلگه، با آب و هوای معتدل. دارای 38 تن سکنه است که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی و ترکی میباشد. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و پنبه است. اهالی بزراعت گذران میکنند. و راه آنجا مالرو و راه فرعی بشوسه نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
خانچه(چَ / چِ)
کاروانسرای. خانه و سرای کوچک را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) (ناظم الاطباء) ، طبقی باشد از چوب که آن را نقاشی کرده باشند و به این معنی با ’واو’ معدوله هم آمده است که خوانچه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گفتم آوازۀ خانچۀ او همه خراسان گرفته. گفتند: صدای چرخ ابریشم تو به لاهیجان و استرآباد رسیده. (نظام قاری ص 132)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاچه
تصویر خاچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، هاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه
تصویر خانه
بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند، منزل، جایی که جانوران در آن زندگی می کنند، لانه، کنام،
هر یک از چندضلعی های موجود در یک صفحه مثلاً خانۀ شطرنج، پیراهن چهارخانه،
اتاق، مکان انجام دادن کاری مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن و عبادت کردن در کلمات «آهنگرخانه»، «تیمارخانه»، «چاپخانه» و «عبادتخانه»،
در علم نجوم هر یک از بخش های ناهموار منطقه البروج، اتاق
خانۀ باد: در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
خانه خانه: خانه به خانه، دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج
خانۀ خدا: کنایه از کعبه، مسجد
خانۀ کمان: سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنچه
تصویر خنچه
خوانچه، طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
حوض کوچک یا گودالی که آب چشمه در آن جمع می شود، برای مثال من آن خانیچهام کآبم عیان است / هر آنچم در دل آید بر زبان است (نظامی۲ - ۲۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانچه
تصویر دانچه
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
دانجه. مرجمک. عدس. (غیاث). مرجومک. نسک. دانژه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
از ’دان’دانه، حب و ’چه’ علامت تصغیر به معنی دانۀ کوچک. دان خرد
لغت نامه دهخدا
(حُنْ چَ / چِ)
خوانچه و میز کوچک و سفرۀ کوچک، طبق، غذائی که از مجلس جشن عروسی برای کسی که حاضرنیست فرستاده میشود. (ناظم الاطباء) ، طبق کوچکی که در روی آن نان سنگکی نهند و بر آن با اسپند و دانه های ملون اشکالی ترسیم و کلماتی نویسند و در عروسی ها محض شگون در کنار سفرۀ عقد قرار دهند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ / چِ)
خوان کوچک. سفرۀ کوچک. (ناظم الاطباء) ، طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچۀ طبقی و دومی را خوانچۀ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی.
و ترتیبه ان یؤتی بمائده نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. (از سفرنامۀ ابن بطوطه).
بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
- خوانچۀ خورشید، طبق خورشید. قرص خورشید:
خوانشان خوانچۀ خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی.
- خوانچۀ دنیا، طبق جهان. کنایه از دنیاست:
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اباها که بر این خوانچۀ دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچۀ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- خوانچۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی.
منتظری که از فلک خوانچۀ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه میبری ؟
خاقانی.
چون روز رسد که روزن چشم
زآن خوانچۀ زرفشان برافروز.
خاقانی.
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچۀ زر زآسمان آمد برون.
خاقانی.
- خوانچۀ زرین، کنایه از آفتاب عالم تاب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچۀ زر:
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچۀ زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
خاقانی.
- خوانچۀ سپهر، کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچۀ فلک، کنایه از خورشید انوراست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه کردن، خوان پهن کردن. بساط آراستن:
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح.
خاقانی.
رو فلک خوانچه کن ز همت می
زاختران خواه نز خم خمار.
خاقانی.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح.
خاقانی.
زآن میی کآتش زند در خوانچۀ زنبور چرخ
خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته.
خاقانی.
- خوانچۀ گردون، کنایه از فلک است:
ای خوانچۀ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
نام عبادتگاه کرّامیّه است در بیت المقدس. (از معجم البلدان و مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
مؤنث خانق. رجوع به خانق شود
لغت نامه دهخدا
(نِ قَهْ)
مخفف خانقاه. (شرفنامۀ منیری). ج، خوانق، خوانیق. رجوع به خانقاه شود:
خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین
ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم.
خاقانی.
خانقه جای تو و خانه می جای من است
پیر سجاده ترا داده و زنار مرا.
خاقانی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پردود و گرد.
مولوی.
شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت.
سعدی (بدایع).
برون نمیرود از خانقه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند.
سعدی (طیبات).
مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت.
سعدی (طیبات).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم.
حافظ.
بر سر بام خانقه تا تو نموده ای گذر...
وقارشیرازی.
- خانقه دار، ملازم خانقاه:
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن
خانقه داران جان بودند آنجا جامه در.
سنائی.
- خانقه نشین، آنکه منزل بخانقاه کند فقر و درویشی را. صوفی. زاهد خرقه پوش
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان. ناحیه ای است واقع در 39 هزارگزی جنوب خاوری سیروان و 34 هزارگزی شمالی راه شوسۀ ابهر زنجان. این ده در منطقۀ کوهستانی قراردارد. آب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است. جمعیت آن 50 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی میباشد. راه این دهکده مالرو و صعب العبور است. به این ده خنگه هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نْ گَهْ)
نام دیگر دهکدۀ خانقاه بخش حومه شهرستان زنجان است. رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش شهرستان زنجان) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97)
لغت نامه دهخدا
(ن گَهْ)
خانقاه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خانقه. مخفف خانگاه، تکیه، عالم. دنیا:
در این خانگه غم مقیم است کاو را
بجز پردۀ دل وطایی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نام سلسله ای از سلاطین ترک پیش از مغول است که در ترکستان شرقی حکومت می کرده اند. این طایفه به اسامی ’خاقانیه’ و ’خانیان’ و ’ایلک خانیه’ و ’آل افراسیاب’ نیز مشهور بوده اند. رجوع به ’آل افراسیاب و خانیان’ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام بندر مهم جزیره کرت است که 37500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(جِ / جَ)
نام قبرستانی است بهرات و گور امیرعبدالواحد بن مسلم و ابونصر بن ابی جعفر بن اسحاق الهروی به آنجاست. ابونصر از بزرگان صوفی بوده و بنابر قول جامی در نفحات الانس وی بخدمت سیصد پیر رسیده و مدتها در مکه و مدینه و بیت المقدس بعبادت و ریاضت گذران کرده وعمر او بوقت مرگ 124 سال بوده است. (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 317). رجوع به خانچه باد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نام گیاهی است که از تازۀ آن ترشی لذیذ سازند. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 378)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
حوض کوچک وچشمۀ کوچک را گویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به کلمه ’خانی’ شود:
من آن خانیچه ام کابم عیان است
هر آنچه دردل آید بر زبان است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
حوض کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانچه
تصویر دانچه
عدس مرجمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
((چِ یا چَ))
چشمه کوچک، حوض کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
((خا چِ))
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه
تصویر خانه
((نْ یا نِ دِ))
اتاق، سرای، دار
خانه بخت رفتن: کنایه از شوهر کردن
فرهنگ فارسی معین
خونچه، سفره عقد، طبق، خوان کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خانه
تصویر خانه
House, Home
دیکشنری فارسی به انگلیسی