جدول جو
جدول جو

معنی خانسار - جستجوی لغت در جدول جو

خانسار
ضبط دیگر ’خوانسار’ است و این ضبط را یاقوت در معجم و خواندمیر در حبیب السیر ج 3 ص 516 چ کتاب خانه خیام آورده: ’خانسار از اعمال جربادقان (گلپایگان)’ و یاقوت آورد: احمد بن حسن بن احمد بن علی بن حصیب مکنی به ابوسعد خانساری منسوب به این ناحیه (خانسار) است، او از ابی طاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم و جز او حدیث شنید، (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانیار
تصویر جانیار
(پسرانه)
یاری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
واحد شمارش افرادی که در یک خانه زندگی می کنند و تشکیل خانواده را می دهند، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
نام کوهی است بولایت گلپایگان که سرچشمۀ آب ’قمرود’ بدانجاست، حمداﷲ مستوفی آرد: ’آب قمرود از کوه خانیسار و لالستان بولایت جربادقان برمیخیزد و بر جربادقان و قم میریزد و هرزه اش بمفازه منتهی میشود طولش سی فرسنگ باشد’، (از نزهت القلوب چ لیدن مقالۀ3 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع آمده: مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار
لغت نامه دهخدا
معمار فرانسوی (1598-1666م،) وی آثار زیبایی از هنر معماری در فرانسه بوجود آورد که از آن جمله است، ’هتل وریر ’’ بانگ دوفرانس’، جلوخان ’هتل کارناواله’، قصربلوا و قصر مزون، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
قصبۀ خونسار، مرکز بخش خونسار از شهرستان گلپایگان. واقع در 30 هزارگزی جنوب گلپایگان با هوای سرد، آب آن از چشمۀ حوض مرده زنده گشت و چشمه پیر گرگیخان تأمین میشود. جمعیت قصبه در حدود 2500 نفر است و در حدود 300 باب مغازه و دکان و دو بازار دارد از ادارات دولتی دارای بخشداری وشهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و بهداری و بانک ملی و فرهنگ و پست و تلگراف است و نیز یک باب دبیرستان و 10 باب دبستان دارد و از آثار قدیمه امامزاده احمد و بابا ترک است که از دوران صفویه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). از آنجاست آقا جمال و آقا حسین خونساری از علماء عهد صفویه. (انجمن آرا).
- چاپ خونسار، نوعی چاپ سنگی است و آن از بدترین چاپها می باشد چه از حیث بدی کاغذ وخط و چه از جهت سهل انگاری طبع و غلط مطبعی.
- خرس خونسار، خرس این ناحیه معروف است و به آن مثل می زنند.
- گز خونسار، گز بسیار معروفی است که از کوههای خونسار بدست می آید و برای حلویات و دارو بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مخفف خوان سالار که سفره چی و بکاول و طباخ باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خوان سار اجل نمی کند راست
بر خوانچۀ تیغ کاسۀ سر.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، این ده در 51 هزارگزی جنوب قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع و ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری، سکنۀ آنجا 173 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه این ده مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مجموع مردم یک خانه. افراد یک خانواده که خویشاوندان باشند. چون: این ده دارای صد خانوار است
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مرغابی کوچکتر از کودزه. (از صحاح الفرس). در حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین آمده. از خشن (ه. م) مخفف خشین (ه. م) + سار (=سر) لغهً بمعنی ’دارندۀ سر آبی سیاه’:
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
دقیقی.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
فردوسی.
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران.
منوچهری.
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ.
اسدی.
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
لامعی
لغت نامه دهخدا
شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد، وفاتش به سال 1108 هجری قمری اتفاق افتاد، (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
لغت نامه دهخدا
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
آنکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود،
مسعودسعد،
، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار،
کسائی،
چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم
از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)،
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود،
نظامی،
خاک پیراستن چه کار بود
حامل خاک خاکسار بود،
نظامی،
، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل:
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار،
دقیقی،
برفتند هر دو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار،
دقیقی،
خروشان بر شهریار آمدند
دریده بر و خاکسار آمدند،
فردوسی،
بدو گفت کای ریمن خاکسار
چه کژی بکار آوریدی چو مار،
فردوسی،
همی آرزو رزم شیران کنی
مرا خاکسار دو کیهان کنی،
فردوسی،
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)،
از من برمید غمگسارم
چون دید ضعیف و خاکسارم،
ناصرخسرو،
هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت
خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی،
ناصرخسرو،
از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام،
امیرمعزی،
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند،
خاقانی،
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند،
خاقانی،
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ خاکسار کند،
خاقانی،
خاکساران بخاک سیر شوند
زیردستان بدست زیر شوند،
نظامی،
... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)،
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد،
سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)،
ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد،
سعدی،
گناه آید از بندۀ خاکسار
به امید عفو خداوندگار،
سعدی،
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند،
حافظ،
، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
قسمی تفنگ درشت و سنگین قدیمی است
لغت نامه دهخدا
نقطه ای بوده است درحدود سیستان تا غزنه، (ذیل تاریخ سیستان چ بهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
انسان و حیوان زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانساز
تصویر جانساز
خدا، آخشیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانسپار
تصویر جانسپار
فدائی، جان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحسار
تصویر انحسار
برهنه شدن لخت شدن باز گشتن پر نو بر آوردن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانوار
تصویر خانوار
((نِ))
خانه وار، تعداد افراد یک خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
مانند خاک، افتاده، فروتن، پست، خوار، ذلیل
فرهنگ فارسی معین
((خَ شَ))
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکسار
تصویر انکسار
پراشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
کان، معدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهل بیت، اهل خانه، خانه، خانواده، واحد شمارش خانواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنده ای در کار ناو آسیاب که گونی گندم روی آن می نهادند و
فرهنگ گویش مازندرانی