جدول جو
جدول جو

معنی خان - جستجوی لغت در جدول جو

خان
لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید مثلاً امیرخان، خسروخان، عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار
شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ، خانه، سرا، لانۀ زنبور، کندو، آتشکده، کاروان سرا، مرحله
خان و مان: خانمان برای مثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴)
خان خانان: عنوان پادشاهان چین و ترکستان
تصویری از خان
تصویر خان
فرهنگ فارسی عمید
خان
رئیس، امیر، بزرگ، (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، رئیس به نزد ترکان، (مفاتیح) :
اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش را
و گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش،
ناصرخسرو،
باز خانان خام طمع کنند
مال میراث یافته تبذیر،
خاقانی،
، لقب گونه ای است که در آخر اسماء مردان درآید و پس از سلطۀ مغول این لقب در ایران متداول شد و پیش از آنان این کلمه بدین گونه دیده نمیشود و مترادف ’آقا’ و ’خواجه’ و ’مهتر’ است، چون: ’علی خان ’’حسین خان ’’هرمزخان ’’عبداﷲخان’، (یادداشت بخط مؤلف)، مؤنث آن ’خانم’ است، به اصطلاح ماوراءالنهر پادشاه باشد، (صحاح الفرس) (ابن ندیم)، پادشاهان ختا و ترکستان را گویند چنانکه پادشاهان روم را قیصر و چین را فغفور خوانند، (برهان قاطع)، پادشاه ملک سمرقند هر که باشد، (شرفنامۀ منیری)، پادشاه ترکستان را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، پادشاه ترکستان و ختا، (غیاث اللغات)، لقب پادشاهان ترکستان است و به معنی شاه است چنانکه لقب پادشاهان هندوستان رای و چیپال و لقب سلاطین روم قیصر و خواندگار (انجمن آرای ناصری) و از القاب پادشاه ختا و تاتارستان، (ناظم الاطباء)، ج، خانان:
سپهدار خان است و فغفور چین
سپاهش همی برنتابد زمین،
فردوسی،
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک خانه خان و بهند رایت رأی،
عنصری،
غم گریزد ز پیش ما چونانک
خان و قیصر ز پیش شاهنشاه،
زینبی علوی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
ایزد بتو داده ست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را،
منوچهری،
آن خواجه که بس دیر نه تدبیر صوابش
در بندگی شاه کشید قیصر و خان را،
انوری ابیوردی،
کنون باید که برخوانم به پیش تو بشعر اندر
هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان وخان کردی،
مخلدی (مجلدی)،
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پردۀ خان ختا زین ورا زیبد یون،
مخلدی (مجلدی)،
میخواستیم ... در مهمات ملکی با رأی وی ... چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 84)، بشنوده باشد خان ... که چون پدر ما درگذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک، (تاریخ بیهقی)، و ما در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا ... آنچه نهادنی است با خانان ترکستان نهاده آید، (تاریخ بیهقی)،
ای خسروی که نام ترا بندگی کند
در حد روم قیصر و در خاک ترک خان،
ابوالمحاسن ازرقی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
بدولت پدران تو صدهزار ملک
نگون شدند چو چیپال و خان بروز قتال،
ابوالمحاسن ازرقی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
سلطان جهان خسرو گیتی که غلامانش
از محتشمی هریک چون قیصر و خانند،
کافی ظفر همدانی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
شهریارا شادمان بنشین به تخت و ملک خویش
تا برد منشور خانی از تو صدخان دگر،
سوزنی،
چند گویی که نیست در همه کش
مثل من هیچ خواجه و دهقان
من گرفتم که تو بکش خانی
تیز در سبلت تو ای کش خان،
دهقان علی شطرنجی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
پادشا خسرو ملک شاهی که هر سالش خراج
میفرستد رای مرجان خان در و قیصر عقیق،
جمال الدین محمد بن علی سراجی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
وگر خان ختا با تو ز کیش خود برون ناید
صواب آنست کز تیغش کنی در رزم قربانی،
ابوعلی بن حسین مروزی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی)،
این کلۀ خان چین و آن کمر قیصری،
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
هر ذره ز خاک عالم پست
نازک تن قیصری و خانیست،
کمال الدین اصفهانی، (از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
خان
نام ناحیتی بوده است بر شمال هندوستان و در حدود العالم با خصوصیات جغرافیایی زیر میتوان برای آن مشخصاتی یافت، 1 - شرق وی (هندوستان) ناحیت چین است و تبت و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی رود مهران است و شمال ناحیت شکنان و خان است، (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 41)، 2 - رود جیحون از حدود رخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان و خان برود، (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ص 27)، 3 - و دیگر از ناحیت کولی از کبناته از هندوستان کوهی برگیرد و بسوی مشرق همی رود تا صورو از آنجا با ناحیت شمال فرودآید میان مملکت دهم و مملکت رای از هندوان تا بحدود هیتال، آنگه این کوه بدو شاخ گردد یک شاخ از سوی شمال بحدود طیثال و بیتال فرودآید و میانۀ آخر از هند و تبت بگذرد بر شمال حدود باور و سمرقنداق و شکنان و خان و بر جنوب بیابان همی رود تا بحدود ژاست فرودآید میان مغرب و شمال و بحدود بتمان از ماوراءالنهر بگذرد تا بحدود سروشنه برآید و اما این کوه را از حدود شکنان و خان و ژاست شاخهاست بسیار، (حدود العالم چ سید جلال طهرانی ص 19)
لغت نامه دهخدا
خان
رئیس، امیر، بزرگ
تصویری از خان
تصویر خان
فرهنگ لغت هوشیار
خان
خانه، سرا، لانه زنبور، شیارهای داخل لوله اسلحه
تصویری از خان
تصویر خان
فرهنگ فارسی معین
خان
رییس، سرور
تصویری از خان
تصویر خان
فرهنگ فارسی معین
خان
خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، رئیس ایل، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانم
تصویر خانم
(دخترانه)
خانم، زن بزرگ زاده، زن شریف، خاتون، کلمه خطاب به زنان و دختران، به صورت پسوند و پیشوند همراه بابعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه خانم، خانم گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند، منزل، جایی که جانوران در آن زندگی می کنند، لانه، کنام،
هر یک از چندضلعی های موجود در یک صفحه مثلاً خانۀ شطرنج، پیراهن چهارخانه،
اتاق، مکان انجام دادن کاری مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن و عبادت کردن در کلمات «آهنگرخانه»، «تیمارخانه»، «چاپخانه» و «عبادتخانه»،
در علم نجوم هر یک از بخش های ناهموار منطقه البروج، اتاق
خانۀ باد: در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
خانه خانه: خانه به خانه، دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج
خانۀ خدا: کنایه از کعبه، مسجد
خانۀ کمان: سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانم
تصویر خانم
زن بزرگ زاده، برای احترام به نام زنان افزوده می شود، زن، دختر، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانی
تصویر خانی
حوض آب، برکه، گودالی که آب چشمه در آن جمع شود، برای مثال ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲ - ۱۴۶)، آبانبار، برای مثال نمرد آنکه ماند پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱ - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانم
تصویر خانم
بانو، خاتون، بی بی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانق
تصویر خانق
خفه کننده گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانع
تصویر خانع
متهم، بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانت
تصویر خانت
دغایی نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانم
تصویر خانم
زن بزرگ زاده، عنوانی که برای احترام، پیش یا پس از نام زنان گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه
تصویر خانه
((نْ یا نِ دِ))
اتاق، سرای، دار
خانه بخت رفتن: کنایه از شوهر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانی
تصویر خانی
زری که در ماوراء النهر رایج بوده، زر خالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانی
تصویر خانی
چشمه، حوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانم
تصویر خانم
بانو، دوشیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانه
تصویر خانه
House, Home
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خانه
تصویر خانه
maison
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خانه
تصویر خانه
hogar, casa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خانه
تصویر خانه
rumah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خانه
تصویر خانه
บ้าน , บ้าน , บ้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خانه
تصویر خانه
huis
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خانه
تصویر خانه
dom
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
casa
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خانه
تصویر خانه
casa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خانه
تصویر خانه
家 , 房子
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خانه
تصویر خانه
будинок , дім
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانه
تصویر خانه
Zuhause, Haus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
дом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانه
تصویر خانه
घर
دیکشنری فارسی به هندی