جدول جو
جدول جو

معنی خامیک - جستجوی لغت در جدول جو

خامیک(یَ)
دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود، و محصولاتش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامیک
تصویر بامیک
(دخترانه)
بامی، درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
(مِ نَ)
قریه ای است که بفاصله 12500 گز در شمال شرق قریۀ پریان، در علاقۀ حکومت درجه 3 پنجشیر مربوط به حکومت اعلی پروان و واقع بین خط 70 درجه و 6 دقیقه و 48 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 35 درجه 45 دقیقه 43 ثانیۀ عرض البلد شمالی است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
پنجم، خامس، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام نوعی پرنده است. (دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
ناپختگی، ناآزمودگی، (ناظم الاطباء)، مقابل پختگی، بی تجربگی، بی وقوفی:
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو،
منجیک،
وزآن پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن،
فردوسی،
بگذشت تموز سی چهل بر تو
از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
ناصرخسرو،
کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست
حقیقت است که هر خام را کنند کباب،
سوزنی،
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی،
خاقانی،
با این همه که سوخته و پخته ست
جان و دلم ز خامی گفتارش،
خاقانی،
ز گرمی ره بکار خودنداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند،
نظامی،
باز نگویم که ز خامی بود
بارکشی کار نظامی بود،
نظامی،
ترسم که ز بیخودی و خامی
بیگانه شوم ز نیکنامی،
نظامی،
دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد
که از خامی چه کوبم آهن سرد،
نظامی،
فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی،
سعدی (طیبات)،
پختگان دم خامی زده اند،
سعدی (مجالس)،
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی،
مهدی خان شحنه،
مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است
که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند،
؟
، مقابل عیاری، مقابل رندی، سلیم دلی، صاف صادقی، ساده دلی:
خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار،
حافظ،
، کالی، نارسیدگی:
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم،
منجیک،
، کاهلی:
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی،
حافظ،
، ناتمامی، نقصان، زیان، کمند، دام شکار، تودۀریگ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات برنج و غلات و صیفی است شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ناحیه را از بخش شهر خواست متعلق به فرح آباد نقل می کند، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 26 هزارگزی جنوب بستان آباد و 17 هزارگزی شوسۀ بستان آباد به تبریز، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 343 تن، مذهبشان شیعه و زبان ترکی است، آب آن از رود سهندآباد است ومحصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامی
تصویر خامی
ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیک
تصویر کامیک
اختیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خامی
تصویر خامی
خشونةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خامی
تصویر خامی
Crudeness, Rawness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خامی
تصویر خامی
rudesse, crudité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خاموشی، خاموش
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن چشم، از توابع دهستان شهر خواست واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خامی
تصویر خامی
грубість , сирість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خامی
تصویر خامی
גסות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خامی
تصویر خامی
کڑواہٹ , کثافت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خامی
تصویر خامی
রুক্ষতা , কাঁচামাল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خامی
تصویر خامی
ukatili, ukali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خامی
تصویر خامی
sertlik, hamlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خامی
تصویر خامی
거칠기 , 거칠음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خامی
تصویر خامی
粗さ , 生の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خامی
تصویر خامی
क्रूरता , कच्चापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خامی
تصویر خامی
szorstkość, surowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خامی
تصویر خامی
kekasaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خامی
تصویر خامی
ความหยาบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خامی
تصویر خامی
ruwheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خامی
تصویر خامی
грубость , сырость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خامی
تصویر خامی
rudeza, crudeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خامی
تصویر خامی
rudezza, crudo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خامی
تصویر خامی
Rauheit, Rohheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خامی
تصویر خامی
粗糙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خامی
تصویر خامی
rudeza, crueza
دیکشنری فارسی به پرتغالی